اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

زندگینامه احمد شاملو

زندگینامه  احمد شاملو

 احمد شاملو (۲۱ آذر ۱۳۰۴–۲ مرداد ۱۳۷۹) متخلص به الف. بامداد یا الف. صبح، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگ‌نویس ایرانی و از بنیان‌گذاران و دبیران کانون نویسندگان ایران در پیش و پس از انقلاب بود.


ادامه مطلب ...

در دلم این روزها چیزی بجز آشوب نیست

در دلم این روزها چیزی بجز آشوب نیست

اهل قاجاری و در فکرت بجز سرکوب نیست


قلب من همچون درختی شد ولی این را بدان

اینکه رویش یادگاری می نویسی چوب نیست


طعنه های اهل کنعان سخت تر از مردن است

دوری یوسف دلیل گریه ی یعقوب نیست


زخم من با زخم های تازه بهتر می شود

خاطراتت را بیاور حالم اصلا" خوب نیست


هی نگو پای تمام غصه هایت صبر کن

غصه های من شبیه قصه ی ایوب نیست


محمد شیخی

زندگی، بی تو پُر از غم شدنش حتمی بود

زندگی، بی تو پُر از غم شدنش حتمی بود

با تو امّا غمِ من کم شدنش حتمی بود


همه جا، از همه کس زخمِ زبان می خوردم

این وسط اسمِ تو مرهم شدنش حتمی بود


رگِ خوابِ تو اگر دست دلم می افتاد

قصّه ی عشق، فراهم شدنش حتمی بود


پا به پای من اگر آمده بودی در شهر

این خبر سوژه ی عالم شدنش حتمی بود


بین ما موش دواندند! خودت می دانی

چون که این رابطه محکم شدنش حتمی بود


سیب و قلیان دو سیب و من و تو... در این حال

شخصِ ابلیس هم آدم شدنش حتمی بود!


شک ندارم که اگر پای تو در بین نبود

«جنّت آباد» جهنّم شدنش حتمی بود...


امید صباغ نو

به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟

به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟

سربه تایید تکان دادی و گفتی آری!


(عین مرگ است اگر بی تو بخواهد برود

او که از جان خودت دوست ترش می داری)


ای که نزدیک تری از من دلتنگ به من

بین ما نیست به جز فاصله ای اجباری


من عروس توام ای از من و آغوشم دور

خطبه را گریه ی من می کند امشب جاری


زندگی چیست به جز خاطره ای افسرده

زندگی چیست به جز رنج و غمی تکراری


گله ای نیست به تنهایی خود دل بستم

به -غزل گریه- ی هر روز..به شب بیداری


روی دیوار دلم سایه ای از قامت توست

مثل تنهایی من قد بلندی داری...


سیده تکتم حسینی

در امتدادِ سحر می‌رسم به خانه‌ی تو

در امتدادِ سحر می‌رسم به خانه‌ی تو

سلام بر تو و دریای بی‌کرانه‌ی تو


سلام بر نفسِ باد و بادبان که مرا

رسانده‌اند به مهمانیِ شبانه‌ی تو


چه محفلی‌ست، به مهمانیِ بهارانم

چه مجلسی‌ست، صدای من و ترانه‌ی تو


بریدم از همه و آمدم به دیدارت

کبوترانه نشستم به شوقِ دانه‌ی تو


دلم دلی‌ست که در زلفت آشیان کرده

سرم سری‌ست که جا مانده روی شانه‌ی تو


بیا قدم به سراپرده‌ی خودت بگذار

رواق منظرِ چشمانم آشیانه‌ی تو


جویا معروفی

دلم وا مانده در کاری که فکرش را نمی کردم

دلم وا مانده در کاری که فکرش را نمی کردم

سرم خورده به دیواری که فکرش را نمی کردم


مدارجبر هستی را فقط بیهوده می گردم

اسیرم کرده تکراری که فکرش را نمی کردم


خرابم می کند با اخم وبا لبخند می سازد

دلم را برده معماری که فکرش را نمی کردم


زمین را مثل اسکندربه حکم عشق او گشتم

شدم سرباز بیماری که فکرش را نمی کردم


ولی هرنقطه ای رفتم شعاع درد دورم زد

به دستش داشت پرگاری که فکرش رانمی کردم


به هر دستی که دور گردنم افتاد دل بستم

مرا زد عاقبت ماری که فکرش را نمی کردم 


مرتضی خدمتی

پلک بر هم بزن این چشم اذان پخش کند

پلک بر هم بزن این چشم اذان پخش کند

اشهَدُ انّ ” تو” در کل جهان پخش کند


خنده بر لب بنشان حالت لبخند تو را

بدهم “حاج حسین و پسران” پخش کند


بغلم کن همه جا ! شهر حسودی بکند

چشم تو بین زنان تیر و کمان پخش کند


باد با موی تو هر لحظه تبانی کرده

راز دیوانگی ام را به جهان پخش کند


بشود فاشِ همه راز اشارات نظر!

قصه عشق مرا نامه رسان پخش کند


شعر من خوبترین شعر جهان است اگر

آنچه از روی تو دیده ست زبان پخش کند


وصف زیبایی تو در همه ی ابیاتم

آبِ دریاشده تا قطره چکان پخش کند


درد یعنی تو نباشی بغلم ناز کنی

رادیو لحظه ای آواز بنان پخش کند


علی صفری

نازکن، عیبی ندارد، نازنین تر می شوی

نازکن، عیبی ندارد، نازنین تر می شوی

با غم این روزهای من عجین تر می شوی


آتشی هستی که وقتی گر بگیری در دلی

از دل آتشفشان هم آتشین تر می شوی


لحظه ی لبخند، مانندِ... شبیهِ.... مثل یک...

وای من ... اصلن ولش کن... نقطه چین تر می شوی


خنده وقتی روی لب های تو جا خوش می کند

باز هم از آنچه هستی دلنشین تر می شوی


شیک می پوشی و زیبایی فراوان می شود

بین اول های دنیا اولین تر می شوی


گرچه من با نازِ چشمانِ تو ویران می شوم

ناز کن، عیبی ندارد ، نازنین تر می شوی


جواد مزنگی

آه ای اتاق کوچک تو باغی از بهشت!

آه ای اتاق کوچک تو باغی از بهشت!

با جان و دل گذاشتمت خشت روی خشت


حالا بگو که بام کدامین کبوتری

دادی مرا به دست کدام آسمان_نوشت


اوکیست او که خواست تو تسکین من شوی

شیطان سرشکسته ی وامانده از بهشت!


اوکیست او که با همه ی مهربانی اش

خوی تو را به آتش خشم و جنون سرشت


ای کاخ سرنگون شده بر اشتیاق من

از تو چه مانده است به جز یک بنای زشت


نفرین به او! به او که مرا عاشق تو کرد

نام تو را به صفحه ی پیشانی ام نوشت


شیرین خسروی


ای آنـــکه مـــرا بــرده ای از یاد ، کجایی ؟

ای آنـــکه مـــرا بــرده ای از یاد ، کجایی ؟

بیــگانه شدی ، دست مریـــزاد ، کجایی ؟


در دام تــوأم ، نیست مـــرا راه گـریــــزی

من عاشق ایــن دام و تو صیّاد ، کجایی ؟


محبوس شدم گوشه ی ویرانه ی عشقت

آوار غمت بـــر ســــرم افتـــاد ، کجایی ؟


آســودگی ام ، زنــدگی ام ، دار و نــدارم

در راه تــو دادم همه بـر بــــاد ، کجایی ؟


اینجا چه کنـــم ؟ ازکه بگیـــرم خبرت را ؟

از دست تــو و ناز تـو فریـــاد ، کجایی ؟


دانم که مــرا بی خبـــری می کشد آخر

دیــــوانه شــدم خانه ات آباد ، کجایی ؟


پریناز جهانگیر عصر