ریشه در خون ِ دلم برده ، درختی که من است
من که صد زخمم از این دست و تبرها ، به تن است
ای غریبان سفر کرده ! کدامین غربت
بدتر از غربت مردان وطن ، در وطن است ؟
چاه دیگر ، نه همان محرم اسرار علی است
چاه ، مرگی است که پنهان به ره تهمتن است
این نه آب است روان پای درختان ، دیگر
جو به جو ، خون شهیدان عزیز چمن است
وان چه در جنگل از اَتلال و دَمَن می بینی
مدفن آن همه جان بر کف خونین کفن است
بی نیازند ز غسل و کفن ، اینان را غسل
همه از خون و کفن ها ، همه از پیرهن است
"حسین منزوی"