خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست
گذاشت سرخ ترین سیب، سیب من باشد
حسود نیستم! اما کسی به غیر خودم
غلط کند که بخواهد رقیب من باشد!
دل می بُرم از دوستان همدلِ دیروز
دل می بَرَم از دشمنانِ صاف و یکرنگم
بگذار تا پشت سرم هى صفحه بگذارند
تا حک شود در ذهنشان معناى آهنگم!
میترسم از روزى که بشکافد سر یک دوست
با ضربه ى بى اختیار آخرین سنگم!
از زندگى خیرى ندیدم، ساده می گویم:
این روزها تنها براى مرگ دلتنگم
گرچه هرشب استکان بر استکانت می زنند
هرچه تنهاتر شوی آتش به جانت می زنند
تا بریزی دردهایت را درونِ دایره
جای همدردی فقط زخم زبانت می زنند
آه! قدری فرق دارد زخم خنجرهایشان
دوستانت پا به پای دشمنانت می زنند
امید صباغ نو
هزار مرتبه گفتم که دوستت دارم
گرفته جبر شکوه تو اختیارم را
بیا و دست بینداز دور گردن من
بیا و دست بینداز، هرچه دارم را!
این همه فاصله، ده جاده و صد ریل قطار
بال پرواز دلم کو که به سویت بپرم؟
من خدای غزل ناب نگاهت شده ام
از رگ گردن تو، من به تو نزدیکترم!
گفتند: نگذر از غرورت، کار خوبی نیست
باید خودت فهمیده باشی یار خوبی نیست
گفتند: هرگز لشگرت را دست او نسپار
این خائنِ بالفطره پرچمدار خوبی نیست!
سیگار و تو، هردو برای من ضرر دارید
تو بدتری،هرچند این معیار خوبی نیست!
ترک تو و درک جماعت کار دشواریست
کرار تنهایی ولی تکرار خوبی نیست...
آزادی از تو، انحصار واقعی از من
بازیّ شیرینیست، استعمار خوبی نیست
از هر سه مردِ بینِ بیست و پنج تا سی سال
هر سه اسیر چشم تو...آمار خوبی نیست!
دیوار ما از خشتِ اوّل کج نبود، اما
این عشق پیر لعنتی معمار خوبی نیست
دیوارِ من، دیوارِ تو، دیوارِ ما، افسوس...
دیوارِ حاشا خوبِ من، دیوار خوبی نیست
آرام بالا رفتی و از چشمم افتادی
من باختم؛هرچند این اقرار خوبی نیست!
"امید صباغ نو"
از مجموعه شعر مهرابان
انتشارات فصل پنجم
آمدی تا دقیقه هایت را، ساده امّا دقیق بفروشی
دستهای نمک ندارت را پای طیّ طریق بفروشی!
هرکجا را قدم زدی دیــدی،رگِ مردُم پُر از غم و درد است
با خودت فکر کردی و گفتی:میتوانی که تیغ بفروشی!
با خودت فکر کردی و گفتی:بهترین کار «دو به هم زدن» است
کوچه ها را پُر از نفاق کنی،دو سه تا منجنیق بفروشی
میتوانی دروغ پشتِ دروغ،قصّه و شایعه درست کنی
شعله بر جان مردم اندازی «رخت ضدّ حریق» بفروشی!
گرچه انگشتر طلا مُد نیست، روزگار طلای بعضیهاستــ
میتوانی که حلقهی نُقره با نگینِ عقیق بفــروشی!
کـاش این سفرههای نان بیات،به تریج قَبا ت بر بخورد!
جای این بشکههای نفت سیاه، چند چاه ِ عمیق بفروشی!
با خودت فکر کن؛ اگر این شعر باب میل جـنابعالی نیست
دستمال کتان گران نشده! میتوانی رفیق بفروشی!
"امید صباغ نو"
از مجموعه شعر مهرابان