زمان، زمان بلوغ است و فصل فصل هرس
دل شکسته ی خود را بریدم از همه کس
اگرچه سخت و صبورم، ولی بگو چه کنم
میان مدعیان جوان و تازه نفس
آن روز که دنبال تو راه افتادم
از ترس گناه، در گناه افتادم
من یوسف بی برادری بودم که-
با دست خودم درون چاه افتادم!
امید صباغ نو
سایر اشعار : امید صباغ نو
هزار مرتبه گفتم که دوستت دارم
گرفته جبر شکوه تو اختیارم را
بیا و دست بینداز دور گردن من
بیا و دست بینداز، هرچه دارم را!
در حضور من -پلنگ بیشه ی چشمان تو-
صف به صف کفتار دارد باز جولان می دهد
با دروغ ناکسان از دین من خارج مشو!
عمروعاص، این بار دست عشق قرآن می دهد...
امید صباغ نو
سایر اشعار : امید صباغ نو
این همه فاصله، ده جاده و صد ریل قطار
بال پرواز دلم کو که به سویت بپرم؟
من خدای غزل ناب نگاهت شده ام
از رگ گردن تو، من به تو نزدیکترم!