افتاد شبیه شعله ای در خرمن
شد نیمه ی عشق و نیمه ی دیگر، من!
تا دید دلم هوای ماندن دارد
راهی شد و ماند ردپایش در من...
"امید صباغ نو"
از کتاب تا آمدن تو عشقبازی تعطیل
کودتایی شده در من ، غزلی گُل کرده
گره یِ روسری اش را ، نَکُند شُل کرده
"رنگ رُخسار خبر میدهد از سِرِّ درون"
دختری قَلبِ مرا سخت چَپاوُل کرده
#سعید_شیروانی
آشفتگی و فراق و زاری دارد
دلتنگی و درد بیقراری دارد
آسودگی از بلای او ممکن نیست
"عشق" است، هزار تیر کاری دارد
"جواد مزنگی"
در شهر غریب و بی نشان می گردم
دلخسته و گیج و ناتوان، می گردم
این شهر و تمام مردمانش لالند
دنبال دو چشم همزبان می گردم!
"امید صباغ نو"
از مجموعه تا آمدن تو عشقبازی تعطیل
بی نوش لبت دچار نیشم برگرد
آزردۀ بیگانه و خویشم برگرد
یک لحظۀ پیش اگر چه رفتی اما
تنگ است دلم نرفته پیشم برگرد
"آرش شفاعی"