اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

تک بیت های ناب صائب تبریزی

گلچین تک بیت های صائب تبریزی سری اول :


معیار دوستان دغل، روز حاجت است

قرضی به رسم تجربه از دوستان طلب

***

حضور خاطر اگر در نماز معتبرست

امید ما به نماز نکرده بیشترست  

***

از حادثه لرزند به خود قصر نشینان

ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم 

 ***

ای گل شوخ که مغرور بهاران شده‌ای

خبرت نیست که در پی چه خزانی داری

***

ز نامردان، علاج درد خود جستن بدان ماند

که خار از پا برون آرد کسی با نیش عقرب ها

***

دلم به پاکی دامان غنچه می‌لرزد

که بلبلان همه مستند و باغبان تنها

***

تیره روزان جهان را به چراغی دریاب

تا پس از مرگ ترا شمع مزاری باشد 

***

شاه و گدا به دیدهٔ دریادلان یکی است

پوشیده است پست و بلند زمین در آب

***

آن که گریان به سر خاک من آمد چون شمع

کاش در زندگی از خاک مرا بر می‌داشت

***

عیش امروز علاج غم فردا نکند

مستی شب ندهد سود به خمیازه صبح


زندگینامه صائب تبریزی / Saeb Tabrizi

زندگینامه صائب تبریزی



میرزا محمّدعلی صائب تبریزی (زادهٔ ۱۰۰۰ هجری/۱۵۹۲ میلادی تبریز درگذشتهٔ ۷–۱۰۸۶ هجری/۱۶۷۶ میلادی اصفهان) بزرگ‌ترین غزل‌سرای سده یازدهم هجری و نامدارترین شاعر زمان صفویه است.


ادامه مطلب ...

روز بزرگداشت صائب تبریزی

سالروز بزرگداشت صائب تبریزی


در سال 1392 به مناسبت سالروز گرامیداشت صائب تبریزی  بر اساس پیگیری‌های به عمل آمده با وزیر فرهنگ و ارشاد در دولت گذشته و نظر به پاسداشت صائب تبریزی مذاکراتی با مقام معظم رهبری به عمل آمد تا روزی در تقویم ملی کشور به نام صائب تبریزی ثبت گردد، بر این اساس چون تاریخ دقیق ولادت و وفات این شاعر بلند آوازه در کشور مشخص نبود لذا بر اساس محاسبه با حروف ابجد، عدد 103 برای نام این شاعر ترسیم شد، لذا قرار بر این شد تا در صد و سومین روز سال برابر با دهم تیر ماه ، روز بزرگداشت صائب نامگذاری شود. 


تمام زیبایی های زندگی را با من شریک باش

به من از آن بگو 
که توان گفتنش به دیگری را نداری 

با من بخند 
حتی آن گاه که احساس حماقت می کنی 

با من گریه کن 
آن گاه که در اوج پریشانی هستی 

تمام زیبایی های زندگی را 
با من شریک باش 
و در کنار من 
با تمام زشتی های زندگی ستیز کن 

با من 
رویاهایی را بیافرین تا به دنبال آنها رویم 

در شادیِ هر چه می کنم 
شریک باش 

برای رسیدن به آرزوهای مان 
یاری ام کن 

با آهنگ عشق مان 
با من برقص 

بیا در سراسر زندگی در کنار هم گام برداریم 

بیا تا ابد 
در هر قدم از این سفر 
یکدیگر را 
عاشقانه 
در آغوش گیریم.


"سوزان پولیس شوتز"

از کتاب سرخ به رنگ عشق

ترجمه: رویا پرتوی


شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده ست

شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده ست

برگ می ریزد، ستیزش با خزان بی فایده ست


باز می پرسی چه شد که عاشق جبرت شدم

در دل طوفان که باشی بادبان بی فایده ست


بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت

دست و پا وقتی نباشد نردبان بی فایده ست


تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم

سعی من در سر به زیری بی گمان بی فایده ست


در من ِ عاشق توان ِ ذره ای پرهیز نیست

پرت کن ما را به دوزخ، امتحان بی فایده ست


از نصیحت کردنم پیغمبرانت خسته اند

حرف موسی را نمی فهمد شبان، بی فایده ست


من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا

همچنان می گردم اما همچنان بی فایده ست


"کاظم بهمنی"


در سینه هوای غصه جاری شده است

در سینه هوای غصه جاری شده است

پایان زمان بردباری شده است

برگرد ببین چگونه با این دوری

از دور و برم غزل فراری شده است


"جواد مزنگی "


تو می‌توانی ...

تو می‌توانی

دریایی‌‌که ماهیانش مرده‌اند را دریا بدانی

یا جنگلی‌که پرندگانش پریده‌اند را جنگل،

من امّا نمی‌توانم بعد از این‌همه‌سال

به چیزی‌که در سینه‌ات فقط می‌تپد، 

بگویم قلب


تو می‌توانی

با شستن دست‌هایت، زمان را به عقب برگردانی

و ببینی چیزی از دست نداده‌ای

و من چقدر ساده بودم آن‌سال‌ها

که هربار نوازشت می‌کردم، انگشتانم را نمی‌شمردم

(و دست‌هایم؛ این کارگران سادۀ ابله

با هر نوازش، آجربه‌آجر از تو دورم می‌کردند)


حالا فکر کن

فکر کن به شکافی عمیق بر دیوار چین

که از میانش استخوان انگشت‌های کسی پیداست

که می‌خواست

مثل شعبده‌بازی از کلاهی پوسیده و پاره

قلبی، چیزی بیرون بیاورد . 

گلدان کوچکی بودی 

که می‌خواستم از تو جنگلی بزرگ بیرون بیاورم

و تنگی حقیر

که با تو از امکانِ دریاشدن می‌گفتم

و کلماتم را

مثل ماهیان کوچک رنگی

دانه‌دانه در دهانت می‌گذاشتم


تو

شبی ابدی بودی

که با هزار انگشت اشارۀ سوخته

خورشید را نشانت می‌دادم


برای دیدن امّا

روز کافی نبود،

باید چشم‌هایت را هم

بازمی‌کردی.


"لیلاکردبچه"

از مجموعه شعر آوازکرگدن

نشرنیماژ


خودش را دوست می پندارد اما دشمن دین است

خودش را دوست می پندارد اما دشمن دین است

من آن پیغمبری هستم که آیینش دروغین است


چطور از شادی و سرزندگی با خلق میگوید؟

کسی که مثل من در زندگی همواره غمگین است


رواج زندگی در من امیدی کاملا واهی ست

چو دلداری به گوش مرده ای در حال تدفین است


ترازو ها،تعادل در کدامین وزنه میگنجد؟

برای من که تقدیرم پر از بالا وپایین است


دوتا شد قامتم چون شاخه ها فهمیدم آسان نیست

همیشه شانه خالی کردن از باری که سنگین است


مرا از چشمها انداخت خوبی های بی حدم 

که دل را میزندچیزی که بی اندازه شیرین است


"جواد منفرد"


دعا کردیم وهرشب ترس هامان بیشتر می شد

دعا کردیم وهرشب ترس هامان بیشتر می شد

دعا خواندیم وگوشِ آسمان هربار کر می شد


من و تو چون عروسک های خیسِ پنبه ای بودیم

که هرشب سقفِ مان از ترسِ آتش شعله ور می شد


من وتو با دو قاشق چاله می کندیم درسلول

دو قاشق مانده تا پرواز، زندانبان خبر می شد


من و تو حاصلِ رگبارهایی مقطعی بودیم

دوامِ تشنگی در ریشه هامان مستمر می شد


همیشه ربطِ استدلال هامان با رفاقت ها

دلیل خنده ی چاقوی تیزی در کمر می شد


میان چشمِ مان تنها دو فنجان آب باقی بود

که آن هم پشت سر،صرفِ وداعی مختصر می شد


نصیب ما تمام زندگی از بودنِ مادر

صدای خنده ی آرامِ گرگی پشتِ در می شد


"حامد ابراهیم پور"

از مجموعه شعر "به احترام سی و پنج سال گریه نکردن" 

نشرفصل پنجم


چه کسی‌ می‌‌داند

چه کسی‌ می‌‌داند

قیمت خنده‌ باران چند است

هر کسی‌ مثل من است می‌‌داند

روزی از اشک همین بارانها

آن که بد کرد به ما

آنچنان می‌‌سوزد

به همین اشک قسم

آن زمان

چشم بارانی ما می‌‌خندد...


"امیروجود"