مرگ
تنها دریست که تا به تو فکر میکنم، باز میشود
هربار بدم میآید از خانهایکه در آن نیستی
و بعد، به هر دری میزنم عزرائیل پشتش است
و بعد، طناب یعنی اتفاقیکه نمیافتد را به کدام سقف بیاویزم
و تیغ، یعنی این توییکه هنوز در رگهایم جریان داری
مرگ چیزی شبیه دستهای من است
که حتی با ده انگشت نمیتوانند
یکذره از گرمای دستهای تو را نگهدارند
و چیزی شبیه صدایم
که هربار دوستت دارم
تارهای صوتیام را عنکبوتها تنیدهاند. (و چه انتظار بزرگیست
اینکه بدانی
پشت هر «دوستت دارم»، چقدر دوستت دارم!)
تنها شبیه خودش بود
و آسمان از سر بیکاری
داشت صورتش را باد میزد
دوستت نمیداشتم، چه میکردم؟
دنیا
برای ادامۀ زندگی
توجیه شاعرانهای میخواست.
لیلاکردبچه
از کتاب یکشب پرنده ای
نگران من نباش
بهتر از این نمیشوم
دیگر هیچوقت بهتر از این نمیشوم
و روانشناسهای دیوانه باور نمیکنند
و جعبۀ قرصهایم باور نمیکند
و تو باور نمیکنی من تنها مادری نگرانم،
مادری نگران برای دخترم
که همینروزها کفشش انگشتهایش را خواهدزد
و همینروزها مدادهای رنگیِ همکلاسیاش
از مدادهای او بلندتر خواهد شد
نگران توأم
که پشت گوشی تلفن بغض کردهای
و برای صدای گرفتهات دنبال بهانۀ بهتری میگردی -«دیگر، هیچوقت بهتر از این نخواهم شد»
و تو باور نمیکنی
گوشی را میگذاری و میروی
برای گریههایت بهانه بیاوری.
از کتاب یکشب پرنده ای...
بهخاطر مردمست که میگویم:
«گوشهایت را کمی نزدیک دهانم بیاور»،
دنیا
دارد از شعرهای عاشقانه تهی میشود
و مردم نمیدانند
چگونه میشود بیهیچ واژهای
کسی را که اینهمه دورَست
اینهمه دوست داشت.
"لیلاکردبچه"
از کتاب آوازکرگدن
** لیلا کردبچه (متولد ۱۳۵۹ در تهران)، شاعر ایرانی و پژوهشگر ادبیات است. او دانشآموخته کارشناسی ارشد رشته زبان و ادبیات فارسی و دانشجوی دوره دکتری در رشته «ادبیات معاصر» در دانشگاه اصفهان است. کردبچه علاوه بر شعر، دستی در نقد و تحلیل تاریخ ادبیات نیز دارد.
امید زیادی به زندگی ندارم
و ارتفاع پنجرهات کمتر از دو متر که باشد
امید چندانی به مرگ هم نخواهی داشت
سالهاست روی تیغۀ باریک دیواری راه میروم
که سقوط از آن همانقدر غیرممکن است
که ماندن، که ادامه دادنش
با من چهکردهای دنیا!؟
چگونه اینگونه غمانگیز
در خود به تساوی رسیدهام؟
چگونه خود را در کمال عدالت به دو نیم کردهام؟
حتی یک قرص سرماخوردگی
دربرابر تقسیمشدن به دو بخش کاملاً مساوی مقاومت میکند
تا کی؟
تا کی به تیزکردن چاقویت ادامه میدهی؟
تا کی نیمههای مرا با وسواس
در کفّههای ترازوی خویش میریزی؟
نیمیکه خودم هستم را
نیمیکه خودم بودم را
با من بگو
کسیکه هرصبح با چتر از خانه بیرون میرود
به آسمان خوشبین است
یا بدبین؟
کسیکه هرروز به ارتفاع ساختمانها زل میزند
به آسمان فکر میکند
یا زمین؟
"لیلاکردبچه"
از مجموعه آوازکرگدن
نشرنیماژ
تو میتوانی
دریاییکه ماهیانش مردهاند را دریا بدانی
یا جنگلیکه پرندگانش پریدهاند را جنگل،
من امّا نمیتوانم بعد از اینهمهسال
به چیزیکه در سینهات فقط میتپد،
بگویم قلب
تو میتوانی
با شستن دستهایت، زمان را به عقب برگردانی
و ببینی چیزی از دست ندادهای
و من چقدر ساده بودم آنسالها
که هربار نوازشت میکردم، انگشتانم را نمیشمردم
(و دستهایم؛ این کارگران سادۀ ابله
با هر نوازش، آجربهآجر از تو دورم میکردند)
حالا فکر کن
فکر کن به شکافی عمیق بر دیوار چین
که از میانش استخوان انگشتهای کسی پیداست
که میخواست
مثل شعبدهبازی از کلاهی پوسیده و پاره
قلبی، چیزی بیرون بیاورد .
گلدان کوچکی بودی
که میخواستم از تو جنگلی بزرگ بیرون بیاورم
و تنگی حقیر
که با تو از امکانِ دریاشدن میگفتم
و کلماتم را
مثل ماهیان کوچک رنگی
دانهدانه در دهانت میگذاشتم
تو
شبی ابدی بودی
که با هزار انگشت اشارۀ سوخته
خورشید را نشانت میدادم
برای دیدن امّا
روز کافی نبود،
باید چشمهایت را هم
بازمیکردی.
"لیلاکردبچه"
از مجموعه شعر آوازکرگدن
نشرنیماژ
پدر مردهست
و جادکمههای پیراهنش سالهاست سوراخهایی بیمصرفند
ـ بیچاره زنانیکه دوستش داشتند! ـ
مرد همسایه مردهست
و برادرش کنار جنازۀ پدرم نی میزند
ـ بیچاره من!
که صدای نی از میلههای پنجرهام رد میشود ـ
عمو مردهست
و کاش روی سنگقبرش مینوشتند
چقدر نیزن گمنامی بود!
ـ دیگر بغضهایم را در کدامگوشه پنهان،
و پشت کدامپرده آرامتر گریه خواهمکرد؟ ـ
پدر مردهست، مرد همسایه مردهست، عمو مردهست
و همسایهها نمیدانند
صدای نی در گوشیکه میشنود
و گوشیکه دیگر نمیشنود
یکسان پیچیدهست.
"لیلاکردبچه"
از کتاب یکشب پرندهای...
نشرنیماژ
تو شبیه پرستوها هستی
وقتی با کوچ بیهنگامی بهار را به خانهام میآوری
وقتی با کوچ بیهنگامی بهار را از خانهام میبری
بخوان!
با هرزبانیکه عاشقانهترست
آهنگینترست
و واجهای صمیمیتری دارد
بخوان!
حتی اگر شده اندازۀ پنجرهای
که بیش از حوصلۀ بهار بسته ماندهست
آنقدر بسته ماندهست
که اسمش را گذاشتهاند دیوار.
"لیلاکردبچه"
از کتاب یکشب پرندهای...
نشر نیماژ