اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

من را نگاه کن که دلم شعله‌ور شود

من را نگاه کن که دلم شعله‌ور شود 

بگذار در من این هیجان بیشتر شود


قلبم هنوز زیر غزل لرزه‌های توست 

بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود


من سعدی‌ام اگر تو گلستان من شوی 

من مولوی سماع تو برپا اگر شود


من حافظم اگر تو نگاهم کنی اگر 

شیراز چشم‌های تو پر شور و شر شود


«ترسم که اشک در غم ما پرده‌در شود 

وین راز سر به مهر به عالم سمر شود»


آنقدر واضح است غم بی تو بودنم 

اصلا بعید نیست که دنیا خبر شود


دیگر سپرده‌ام به تو خود را که زندگی 

هر گونه که تو خواستی آنگونه سر شود


"نجمه زارع"


فضای خانه که از خنده‌های ما گرم است

فضای خانه که از خنده‌های ما گرم است

چه عاشقانه نفس می‌کشم!، هوا گرم است


دوباره «دیده‌امت»، زُل بزن به چشمانی

که از حرارتِ «من دیده‌ام ترا» گرم است


بگو دومرتبه این را که: «دوستت دارم»

دلم هنوز به این جمله‌ی شما گرم است


بیا گناه کنیم عشق را... نترس خدا

هزار مشغله دارد، سرِ خدا گرم است


من و تو اهل بهشتیم اگرچه می‌گویند

جهنم از هیجانات ما دو تا گرم است


به من نگاه کنی؛ شعرِ تازه می‌گویم

که در نگاه تو بازارِ شعرها گرم است


"نجمه زارع"


عمق فاجعه

انگشتت را
هرجای نقشه خواستی بگذار
فرقی نمی‌کند
تنهایی من
عمیق‌ترین جای جهان است
و انگشتان تو هیچ وقت
به عمق فاجعه پی نخواهند برد


"لیلا کردبچه"

از مجموعه حرفی بزرگ‌تر از دهان پنجره


وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست

عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست


ناگهان- دریا! -تو را دیدم حواسم پرت شد

کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست


در دلم فریاد زد فرهـــاد و کوهستان شنید

هی صدا در کوه، هی “من عاشقت هستم” شکست


بعد ِ تو آیینه های شعر، سنگم می زدند

دل به هر آیینه، هر آیینه ای بستم شکست


عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد

قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست


وقتی از چشم تو افتادم نمی دانم چه شد

پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست


"نجمه زارع"


من خیس باران باشم و در را برویم وا کنی

من خیس  باران باشم و در را برویم وا کنی
عطر ِ تمشک و پونه را با خنده ات معنا کنی

مانند ِ برگ و شبنمی، سرد از هوای ِ نم نمی
در خود بلرزم تا کمی در دستهایم "ها" کنی

بگذاری آن سو صندلی، محو ِ هوای ِ مخملی
با چوبهای ِ جنگلی شومینه ای برپا کنی

کتری و رقص ِ شعله ها، آویشن و هِل در هوا
یک سینی از عشق و صفا سهم ِ من ِ تنها کنی

فنجان پُر از چایی شود، از من پذیرایی شود
عصرم تماشایی شود وقتی سری بالا کنی

یک عمر زن باشی ولی، غرق ِ سخن باشی ولی
دلتنگ ِ من باشی ولی با خنده ای حاشا کنی

حالی به حالی جای ِ گل، رقص ِ شمالی جای ِ گل
بر روی ِ قالی جای ِ گل، نقش ِ نگار ایفا کنی

آیینه ای بگذاری و دل بر دلم بسپاری و 
آن شانه را برداری و با تار ِ مو غوغا کنی

مو جنگلی ِ تا کمر! با روسری ِ مِه به سر 
ای وای اگر چشمت خزر، لب را قزل آلا کنی

با مزه ی ِ توت ِ ملس، با شعر ِ حافظ همنفس
رقص ِ الا یا ایها الساقی ادر ودکا کنی

ای جویبار ِ زمزمه! ای مستی ِ بی واهمه!
اصلن که گفته اینهمه آیینه را زیبا کنی؟

جرم ِ من عاشق بودنم، شلاق ِ مویت بر تنم
بهتر که این حد خوردنم را زودتر اجرا کنی

چیدی گل ِ مهتاب را، تا پشت ِ پلک ِ خاب را
سهم ِ هزاران قاب را تصویری از رویا کنی

من صبح شعری خانده ام، شاید تو را گریانده ام
تا جای ِ خالی مانده ام یک شاخه گل پیدا کنی

"شهراد میدری"