امید زیادی به زندگی ندارم
و ارتفاع پنجرهات کمتر از دو متر که باشد
امید چندانی به مرگ هم نخواهی داشت
سالهاست روی تیغۀ باریک دیواری راه میروم
که سقوط از آن همانقدر غیرممکن است
که ماندن، که ادامه دادنش
با من چهکردهای دنیا!؟
چگونه اینگونه غمانگیز
در خود به تساوی رسیدهام؟
چگونه خود را در کمال عدالت به دو نیم کردهام؟
حتی یک قرص سرماخوردگی
دربرابر تقسیمشدن به دو بخش کاملاً مساوی مقاومت میکند
تا کی؟
تا کی به تیزکردن چاقویت ادامه میدهی؟
تا کی نیمههای مرا با وسواس
در کفّههای ترازوی خویش میریزی؟
نیمیکه خودم هستم را
نیمیکه خودم بودم را
با من بگو
کسیکه هرصبح با چتر از خانه بیرون میرود
به آسمان خوشبین است
یا بدبین؟
کسیکه هرروز به ارتفاع ساختمانها زل میزند
به آسمان فکر میکند
یا زمین؟
"لیلاکردبچه"
از مجموعه آوازکرگدن
نشرنیماژ
تو میتوانی
دریاییکه ماهیانش مردهاند را دریا بدانی
یا جنگلیکه پرندگانش پریدهاند را جنگل،
من امّا نمیتوانم بعد از اینهمهسال
به چیزیکه در سینهات فقط میتپد،
بگویم قلب
تو میتوانی
با شستن دستهایت، زمان را به عقب برگردانی
و ببینی چیزی از دست ندادهای
و من چقدر ساده بودم آنسالها
که هربار نوازشت میکردم، انگشتانم را نمیشمردم
(و دستهایم؛ این کارگران سادۀ ابله
با هر نوازش، آجربهآجر از تو دورم میکردند)
حالا فکر کن
فکر کن به شکافی عمیق بر دیوار چین
که از میانش استخوان انگشتهای کسی پیداست
که میخواست
مثل شعبدهبازی از کلاهی پوسیده و پاره
قلبی، چیزی بیرون بیاورد .
گلدان کوچکی بودی
که میخواستم از تو جنگلی بزرگ بیرون بیاورم
و تنگی حقیر
که با تو از امکانِ دریاشدن میگفتم
و کلماتم را
مثل ماهیان کوچک رنگی
دانهدانه در دهانت میگذاشتم
تو
شبی ابدی بودی
که با هزار انگشت اشارۀ سوخته
خورشید را نشانت میدادم
برای دیدن امّا
روز کافی نبود،
باید چشمهایت را هم
بازمیکردی.
"لیلاکردبچه"
از مجموعه شعر آوازکرگدن
نشرنیماژ