خودش را دوست می پندارد اما دشمن دین است
من آن پیغمبری هستم که آیینش دروغین است
چطور از شادی و سرزندگی با خلق میگوید؟
کسی که مثل من در زندگی همواره غمگین است
رواج زندگی در من امیدی کاملا واهی ست
چو دلداری به گوش مرده ای در حال تدفین است
ترازو ها،تعادل در کدامین وزنه میگنجد؟
برای من که تقدیرم پر از بالا وپایین است
دوتا شد قامتم چون شاخه ها فهمیدم آسان نیست
همیشه شانه خالی کردن از باری که سنگین است
مرا از چشمها انداخت خوبی های بی حدم
که دل را میزندچیزی که بی اندازه شیرین است
"جواد منفرد"