می کشتمت! وساطت ایمان اگر نبود
پروای نان و پاس نمکدان اگر نبود
بی شانه ی تو سر به کجا می گذاشتم
ای نارفیق کوه و بیابان اگر نبود
پیراهنم به دادِ منِ تنگدل رسید،
خود سینه می شکافت، گریبان اگر نبود!
در رفته بود این جگر از کوره، بی گمان
همراهِ صبر، همتِ دندان اگر نبود!
از این جهان سفله به یک خیزش بلند،
رد می شدیم، تنگی دامان اگرنبود!
می گفتمت چه دیده ام و چیست در دلم،
این ترسِ خنده آورم از جان اگر نبود!
"حسین جنتی"
دلم عاشق شدن فرمود و من بر حسبِ فرمانش
در افتادم بدان دردی که پیدا نیست درمانش
"ادیب صابر"
عمرم گذشت و یک نفسم بیشتر نماند
خوش باش کز جفای تو ، این نیز بگذرد
عشق، میدان جنون است نه پس کوچه ی عقل
دل دیوانه مهیاست، اگر می خواهی ...
"پوریا شیرانی"
ای که اخمت به دلم ریخت، غمِ عالم را
خندهات میبَرَد از سینه، دو عالم غم را
برق لبهای تو یادآور شاتوت و شراب
چشمهی اشک ِتو بیقدر کند زمزم را
گاه از آن غنچه، فقط زخم زبان میریزی
گاه با بوسه شفابخش کنی مرهم را
بستهای غنچهی سرخی، به شب گیسویت
کردهای باز رها... خرمن ابریشم را
نرگست عربدهجوی و لبت افسوسکنان
با همینهاست که دیوانه کنی آدم را
"بهمن صباغ زاده"
همه منهای تو تلخ اند، به اندازه ی چای
بده آن خنده ی چون قند، که می دانی را
"صالح دروند"
لب های تو نایاب تر از آب حیات است
تو سوزن پنهان شده در خرمن کاهی
"میثم قاسمی"
شبی بغل کن و بر سینه ات بخوابانم
به یاد حسرت شب های بی عروسکی ات
"اصغر معاذی"
به یک پلک تو می بخشم تمام روز و شب ها را
که تسکین می دهد چشمت غم جانسوز تب ها را
بخوان! با لهجه ات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک نفس پُر کن به هم نگذار لب ها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحب ها را
دلیلِ دل خوشی هایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟ نمی فهمم سبب ها را
بیا این بار شعرم را به آداب تو می گویم
که دارم یاد می گیرم زبان با ادب ها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقب ها را
"نجمه زارع"