اصلاً چرا کم است به هم اِشتیاقمان ؟!
وقتی پُر است عطرِ تنت در اتاقمان ...
از غربتم ، از این همه غم مُشت می خورم
آیینه را شکسته دلیلِ فراقمان
رد می شوی به عمد نگاهم نمی کنی
گاهی بگیر از دلِ سنگت سراغمان
تا دیدمت دوباره دلم تازه شد به عشق
ای کاش باز سر برسد اتّفاقمان
هیزم بریز ، فتنه بکن با دو چشم خویش
تا گُر بگیرد آتشِ سرد اجاقمان
حالا چگونه سر کنم اینجا بدون تو
وقتی پُر است عطر تنت در اتاقمان
رفتی و بَعد تو بر پنجره باران زده است
بی سبب نیست که مردی به خیابان زده است
رفتی و بعد تو این خانه پُر از دلهره شد
وَضعِ جِسمانیِ مَن آه ، چه بُحران زده است
"سعید شیروانی"
بر رویِ لبم نامِ قشنگت قدغن شد
چون جنگ شد و باعث آشفته شدن شد
پیراهنِ تو ، "اَمن ترین" جای زمین است
کم کم بدنت ساده ترین شکل وطَن شد
"سعید شیروانی"
کودتایی شده در من ، غزلی گُل کرده
گره یِ روسری اش را ، نَکُند شُل کرده
"رنگ رُخسار خبر میدهد از سِرِّ درون"
دختری قَلبِ مرا سخت چَپاوُل کرده
#سعید_شیروانی