میان مُشتی از اَرزن چو درّ غلتان است
شبیه تو کم و امثال من فراوان است
بیا که هر دو به نوعی به شانه محتاجیم
دوباره موی تو و حال من پریشان است
تویی که نیم رخت مثل نیمه ی ماهی ست
که نیم دیگران آن پشت ابر پنهان است
نه پشت ظاهر خوب تو باطنی بد نیست
که هر دو روی تو بر عکس سکه یکسان است
رسیده ام به خدا از مسیر چشمانت
به نقطه ای که تلاقی عشق و عرفان است
عجیب نیست به سمت تو مایلم هر دم
که نام دیگر من آفتابگردان است
"جواد منفرد"
از کتاب بی وزنی
نشر شانی
واقعا دوستت دارم
گرچه شاید گاهی
چنین به نظر نرسد
گاه شاید به نظر رسد
که عاشق تو نیستم
گاه شاید به نظر رسد
که حتی دوستت هم ندارم
ولی درست در همین زمان هاست
که باید بیش از همیشه
مرا درک کنی
چون در همین زمان هاست
که بیش از همیشه عاشق تو هستم
ولی احساساتم جریحه دار شده است
با این که نمی خواهم
می بینم که نسبت به تو
سرد و بی تفاوتم
درست در همین زمان هاست که می بینم
بیان احساساتم برایم خیلی دشوار می شود
اغلب کرده ی تو٬ که احساسات مرا جریحه دار کرده است
بسیار کوچک است
ولی آن گاه که کسی را دوست داری
آن سان که من تو را دوست دارم
هر کاهی ٬ کوهی می شود
و بیش از هر چیزی این به ذهنم می رسد
که دوستم نداری
خواهش می کنم با من صبور باش
می خواهم با احساساتم
صادق تر باشم
و می کوشم که این چنین حساس نباشم
ولی با این همه
فکر می کنم که باید کاملا اطمینان داشته باشی
که همیشه
از همه ی راه های ممکن
عاشق تو هستم
ترجمه : شهاب گودرزی
چشم های بسته، بازترند
و پلک، پرده ای ست
که منظره را عمیق تر می کند
بگذار رودخانه از تو بگذرد
و سنگ هاش در خستگی ات ته نشین شوند
بگذار بخشی زنده از مرگ باشی
و ریشه ها به اعماقت اعتماد کنند
جنگل،
تنها یک درخت است
که در هزاران شکل
از خاک گریخته است
"گروس عبدالملکیان"
از کتاب "پذیرفتن"
باشد، تو نیز بر جگرم خنجری بزن
با من دم از هوای کسِ دیگری بزن
پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت
روزی به آشیانه ی من هم سری بزن
ای دل به جنگ جمع رقیبان شتاب کن
سرباز نیمه جان! به صف لشگری بزن
درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت
ای روزگار! سیلیِ محکمتری بزن
شاید که جام بشکنم و توبه ای کنم
ای مرگ! پیش از آنکه بیایی دری بزن...
"سجاد سامانی"
شب که آرامتر از پلک تو را میبندم
با دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
این که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد، به خدا دریا نیست
ماجرای من و تو، باور باورها نیست
ماجرایی ست که در حافظه ی دنیا نیست
نه دروغیم و نه رویا نه خیالیم نه وهم
ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست
تو گمی درمن و من درتو گمم-باورکن
جز دراین شعر نشان و اثری از ما نیست
شب که آرامتر از پلک تو را میبندم
با دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
من و تو ساحل و دریای همیم -اما نه!
ساحل اینقدر که در فاصله با دریا نیست
"محمدعلی بهمنی"
جزیرهایست عشق تو
که خیال را به آن دسترس نیست
خوابیست ناگفتنی
تعبیر ناکردنی
بهراستی عشق تو چیست ؟
گل است یا خنجر ؟
یا شمع روشنگر ؟
یا توفان ویرانگر ؟
یا ارادهی شکستناپذیر خداوند ؟
تمام آنچه دانستهام
همین است
تو عشق منی
و آنکه عاشق است
به هیچ چیز نمیاندیشد
"نزار قبانی"
لیلای منی و بدتر از مجنونم
افتاده به دام عشق روز افزونم
چون رنگ تو راکشیده براحساسم
تا آخرعمرم از خدا ممنونم!
"جواد مزنگی"
برخاستم، بعد از شکستن های تکراری
ای زندگی! دست از سر من کاش برداری
یک عمر شد در خانه ی مهمان فریب تو
بر در نشستم ،غافل از اینکه دو در داری
آوار پرسش های ویران در خودم، ای وای...
از تار و پودم زنده یا مرده خبر داری
حال من ِدر آب و آتش پا به پایت را
گاهی بپرس از سایه ای که پشت سر داری
ای عشق ! ای آرامش جاوید ، می ترسم
حس می کنم شاید تو هم تنهام بگذاری
"عبدالجبار کاکایی"