این میز به هم ریخته
جنازه ی یک مهمانی ست
من و تو که تنها بودیم
پس این همه ته سیگار بر کف اتاق ها
این چای های سرد
این کاغذهای مچاله
که در تصادف با عقل مرده اند،
از کجا آمده است؟
تو
سال ها پیش رفته ای
و جسدهای من
در هر کجای این خانه
هر یک به کاری مشغول اند
گروس عبدالملکیان
احساس می کنم
کسی که نیست** گروس عبدالملکیان (زاده ۱۸ مهر ۱۳۵۹ در تهران) شاعر ایرانی و دبیر بخش شعر نشر چشمه است. او فرزند محمدرضا عبدالملکیان شاعر معاصر ایرانی است.
درسایه ی چیزی که نیست
نشسته است وُ چیزی که نیست را
ورق میزند
او تکه تکه بیدار میشود
و تکه تکه راه میافتد
و تکه های بسیارش
مرگ را کلافه کرده است
انگشتِ اشاره اش که از آسمان میگذرد
اجازه میگیرد
از او میپرسد:
- غروب، جز برای غمگین کردن
به چه درد میخورد؟
- همین!
پرسشی که پاسخ است
تا ابد زنده میماند
پس رهایش کن، بگذار برود!
***
دیوانه است او
که هربار حرف میزند
دیوار به سمتِ دیگرش نگاه میکند
دیوانه است او
که همچنان به کندنِ شب ادامه میدهد
و خُردههای تاریکی را
زیرِتخت پنهان میکند
دیوانه است او
که گفته بود میرود
امّا رفت
و گفته بود میماند
امّا ماند
و گفته بود میخندد
امّا خندید.
دیوانه است او
که رفتن و ماندن و خندیدن را بیخیال شده
به کندنِ معنیِ «امّا» فکر میکند
دیوانه باید باشد
که با طناب
او را به سپیده دم بسته اند
دیوانه است او
که دیروز تیربارانش کرده اند وُ
هنوز به فرار فکر میکند
"گروس عبدالملکیان"
از کتابِ پذیرفتن
نشر چشمه
** گروس عبدالملکیان (زاده ۱۸ مهر ۱۳۵۹ در تهران) شاعر ایرانی و دبیر بخش شعر نشر چشمه است. او فرزند محمدرضا عبدالملکیان شاعر معاصر ایرانی است.
فرصتی نمانده است
بیا همدیگر را بغل کنیم
فردا
یا من تو را می کشم
یا تو چاقو را در آب خواهی شست
همین چند سطر
دنیا به همین چند سطر رسیده است
به اینکه انسان
کوچک بماند بهتر است
به دنیا نیاید بهتر است
اصلاً
این فیلم را به عقب برگردان !
آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین
پلنگی شود
که می دود در دشت های دور
آن قدر که عصاها
پیاده به جنگل برگردند
و پرندگان
دوباره بر زمین زمین ...؟ نه !
به عقب تر برگرد
بگذار خدا
دوباره دست هایش را بشوید
در آینه بنگرد
شاید
تصمیم دیگری گرفت .
"گروس عبدالملکیان"
از کتاب رنگهاى رفته دنیا
نشر چشمه
چشم های بسته، بازترند
و پلک، پرده ای ست
که منظره را عمیق تر می کند
بگذار رودخانه از تو بگذرد
و سنگ هاش در خستگی ات ته نشین شوند
بگذار بخشی زنده از مرگ باشی
و ریشه ها به اعماقت اعتماد کنند
جنگل،
تنها یک درخت است
که در هزاران شکل
از خاک گریخته است
"گروس عبدالملکیان"
از کتاب "پذیرفتن"
بر فرو رفتگی های این سنگ
دست بکش
و قرن ها
عبور رودخانه را
حس کن
سنگ ها سخت عاشق می شوند
اما
فراموش نمی کنند
"گروس عبدالملکیان"
علفزار
با موهاى سبزِ ژولیده در باد
کوه
با موهاى قهوه اىِ یکدست
رودخانه
با گیره هاى سرخِ ماهى بر موهاش
هیچ کدام را ندیده!
حق دارد نمى خواند این پرنده ى کوچک
تهران
کلاهِ بزرگى ست
که بر سرِ زمین گذاشته ایم
"گروس عبدالملکیان"
از کتاب حفره ها
از ماه
لکه اى بر پنجره مانده است
از تمامِ آب هاى جهان
قطره اى بر گونه ى تو
و مرزها
آنقدر نقاشىِ خدا را خط خطى کردند
که "خونِ خشک شده" دیگر
نامِ یک رنگ است
از فیل ها
گردنبندى بر گردن هایمان
و از نهنگ
شامى مفصل بر میز
*
فردا صبح
انسان به کوچه مى آید
و درختان از ترس
پشتِ گنجشک ها پنهان مى شوند.
"گروس عبدالملکیان"
از کتاب "هیچ چیز مثل مرگ تازه نیست"