شب که آرامتر از پلک تو را میبندم
با دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
این که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد، به خدا دریا نیست
ماجرای من و تو، باور باورها نیست
ماجرایی ست که در حافظه ی دنیا نیست
نه دروغیم و نه رویا نه خیالیم نه وهم
ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست
تو گمی درمن و من درتو گمم-باورکن
جز دراین شعر نشان و اثری از ما نیست
شب که آرامتر از پلک تو را میبندم
با دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
من و تو ساحل و دریای همیم -اما نه!
ساحل اینقدر که در فاصله با دریا نیست
"محمدعلی بهمنی"