عشقت به من آموخت که غمگین باشم
و من سالیان سال
نیازمند زنی بودم
که به اندوهم وادارد
زنی که میان بازوانش
چون گنجشکی بگریم
زنی که گرد آورد تکه هایم را
چون خرده های بلوری شکسته
عشق تو... بانویم!
بدترین عادت ها را به من آموخت
یادم داد که هر شب هزار بار
فال قهوه بگیرم
به طبابت عطاران تن دهم
و بر در پیشگویان بکوبم
یادم داد که از خانه بیرون زنم
و سنگ فرش خیابان ها را گز کنم
و جست و جو کنم چهره ات را
در قطره های باران و در نور ماشین ها
و رنگی از تو را
حتا... حتا
در آگهی ها و اعلان ها...
"نزار قبانی"
مجموعه "عشق بدون مرز"
ترجمه : آرش افشار
من همانم که به دست تو گذشت آب از سرش
او که بعد از دیدنت شد غرق رویای خودش
دوری از تو مقطعی بوده ، نه قطعی ، شک نکن
باز خواهد گشت هر موجی به دریای خودش
"جواد منفرد"
نگاهی نا مسلمان، ناگهان انداختی رفتی
ندیدی سوختم آتش به جان انداختی رفتی
به شک افتاده بین پنج و شش رکعت شمار ما
تو باز اهل یقین را در گمان انداختی رفتی
نماندی تا ببینی شهر را در خون و خاکستر
عصایت را میان ساحران انداختی رفتی
شبیه چای خود را پیشکش کردم، تو با سردی
مرا در انتظارت از دهان انداختی رفتی
اگر خیری رساندی بی گمان نشناختی، گویا
گلی بر سنگ قبری بی نشان انداختی رفتی
برایت ارزش کشتن ندارم دیده ام هر جا
که رویا رو شدم با تو کمان انداختی رفتی
"حسین زحمتکش "
افتاد شبیه شعله ای در خرمن
شد نیمه ی عشق و نیمه ی دیگر، من!
تا دید دلم هوای ماندن دارد
راهی شد و ماند ردپایش در من...
"امید صباغ نو"
از کتاب تا آمدن تو عشقبازی تعطیل
قلب من! با یک تپش برگشت گاهی ممکن است
آنقَدَرها هم که می گویند گاهی دیر نیست....
.
.
حسین زحمتکش
من بدم می آید از بوی خوش پیراهنت
دلخورم از اینهمه زیبایی بکر تنت
خسته ام از دیدن هر ازدحامی دور تو
از خودت را در دل هر رهگذر جا کردنت
من نمی خواهم دگر روشن بماند فکرم و
بد به هم می ریزم از این فکر باز روشنت
هرچه زیبایی تو داری ساده من را می کشد
حق بده! حتّی همین زیباترین رقصیدنت!
حال من بد می شود وقتی که می بینم کسی
می گذارد حلقه های گل به روی گردنت
نه نمی گویم بمان در خانه اما لااقل
می توانی کم کنی از حدّ دلبر بودنت
تا سخن درپرده می گویم به درد اندازه نیست
می کِشم هی اضطراب گول ظاهر خوردنت
بر زبان راحت نیاید، این شبیه مردن است
بشنوی بر مرد دیگر، ساده دل داده زنت!!!
مریم صفری