نگاهی نا مسلمان، ناگهان انداختی رفتی
ندیدی سوختم آتش به جان انداختی رفتی
به شک افتاده بین پنج و شش رکعت شمار ما
تو باز اهل یقین را در گمان انداختی رفتی
نماندی تا ببینی شهر را در خون و خاکستر
عصایت را میان ساحران انداختی رفتی
شبیه چای خود را پیشکش کردم، تو با سردی
مرا در انتظارت از دهان انداختی رفتی
اگر خیری رساندی بی گمان نشناختی، گویا
گلی بر سنگ قبری بی نشان انداختی رفتی
برایت ارزش کشتن ندارم دیده ام هر جا
که رویا رو شدم با تو کمان انداختی رفتی
"حسین زحمتکش "