رنگ دنیا را گرفتم ، از خودم شرمنده ام
شیشه ی عطرم ولی از بوی بد آکنده ام
کم نخواهد کرد اشکم چیزی از بار گناه
من که خود آگاهم از سنگینی پرونده ام
دشمنی حاجت روا شد ، ای بخُشکد اشک من
دوستی رنجیده شد، ای وا بماند خنده ام
بازگشتم تا ببندی بال هایم را به شوق
بارالها ! باز کن در را به رویم ... بنده ام !
"علیرضا بدیع"
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یارب این تاثیردولت ازکدامین کوکب است
تابه گیسوی تودستِ ناسزایان کم رسد
هر دلی ازحلقه ای،در ذکر یارب یارب است
"حافظ"
غم را به دل نماز پا برجا کرد
محراب عزا گرفته را دریا کرد
با زهر وضو گرفت آن تیغ آنگاه
برفرق علی(ع) نشست و قران وا کرد
"حمیدرضا شکارسری"
روا شود همه حاجات خلق در شب قدر
که قدر، از چو تو بدرى بیافت آن اعزاز
همه تویى و وراى همه دگر چه بود
که تا خیال درآید کسى تو را انباز...
"مولانا"
امشب عجبست اى جان گر خواب رهى یابد
وان چشم کجا خسپد کو چون تو شهى یابد
اى عاشق خوش مذهب زنهار مخسب امشب
کان یار بهانه جو بر تو گنهى یابد
من بنده آن عاشق کو نر بود و صادق
کز چستى و شبخیزى از مه کلهى یابد
در خدمت شه باشد شب همره مه باشد
تا از ملاء اعلا چون مه سپهى یابد
بر زلف شب آن غازى چون دلو رسن بازى
آموخت که یوسف را در قعر چهى یابد
آن اشتر بیچاره نومید شدست از جو
می گردد در خرمن تا مشت کهى یابد
بالش چو نمی یابد از اطلس روى تو
باشد ز شب قدرت سال سی هى یابد
زان نعل تو در آتش کردند در این سودا
تا هر دل سودایى در خود شرهى یابد
امشب شب قدر آمد خامش شو و خدمت کن
تا هر دل اللهى ز الله ولى یابد
اندر پى خورشیدش شب رو پى امیدش
تا ماه بلند تو با مه شبهى یابد
"مولانا"
بر در شاهم گدایى نکته اى در کار کرد
گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود
رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر دامن ساقى سیمین ساق بود
در شب قدر ار صبوحى کرده ام عیبم مکن
سرخوش آمد یار و جامى بر کنار طاق بود
"حافظ"
مرگ سی سال است بر او، خنجر از رو می کشد
هر چه مولا می کشد، از درد پهلو می کشد
.
وحید قاسمی