گیرم غم روزگار سنگین باشد
گیرم دل بیقرار غمگین باشد
باید بکَنیم بیستونی در خویش
تا آخر شاهنامه شیرین باشد
"امید صباغ نو"
از دفتر تا آمدن تو عشقبازی تعطیل
افتاد شبیه شعله ای در خرمن
شد نیمه ی عشق و نیمه ی دیگر، من!
تا دید دلم هوای ماندن دارد
راهی شد و ماند ردپایش در من...
"امید صباغ نو"
از کتاب تا آمدن تو عشقبازی تعطیل
در شهر غریب و بی نشان می گردم
دلخسته و گیج و ناتوان، می گردم
این شهر و تمام مردمانش لالند
دنبال دو چشم همزبان می گردم!
"امید صباغ نو"
از مجموعه تا آمدن تو عشقبازی تعطیل