اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

زبانم را نمی فهمی نگاهم را نمی بینی

زبانم را نمی فهمی نگاهم را نمی بینی
زاشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بینی

سخن ها خفته بر چشمم نگاهم صد زبان دارد
سیه چشمم اگر طرز نگاهم را نمی بینی

گناهم چیست جز عشقت روی از من چه می پوشی
مگر ای ماه چشم بی گناهم را نمی بینی

سیه مژگان من روی سپیدم را نگاهی کن
سپید اندام من روز سیاهم را نمی بینی

پریشانم دل مرگ آشیانم را نمی جویی
پشیمانم نگاه عذر خواهم را نمی بینی

سیه مژگان من موی سپیدم را نگاهی کن
سپید اندام من روز سیاهم را نمی بینی

پریشانم دل مرگ آشیانم را نمی جویی
پشیمانم نگاه عذر خواهم را نمی بینی

"مهدی سهیلی"

می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را

می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را

می‌جویمت چنان که لب تشنه آب را


محو توام چنان که ستاره به چشم صبح

یا شبنم سپیده‌دمان آفتاب را


بی‌تابم آنچنان که درختان برای باد

یا کودکان خفته به گهواره تاب را


بایسته‌ای چنان که تپیدن برای دل

یا آنچنان که بال پریدن عقاب را


حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت

چونانکه التهاب بیابان سراب را


ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی

با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را


"قیصر امین پور"


همین جا بمان عشقم!

همین جا بمان عشقم!

همین گونه که هستی.

بمان

و تنها  به من نگاه کن.

نگاه کردن عشق است...

برهنه ام!

برهنه ام تا برای تو راه باشم،

این گونه برهنه و تن به تن.

بگذار نفس‌هایم روی تن ات سیر کند،

چشم‌هایت، سینه های برهنه ات، لب‌هایت.

همین گونه بیا

و در بسترم کنارم بخواب

و ببوس مرا بی وفقه.

باز هم بلندبلند ببوس مرا.

آری،

عشق همین سفرهای طولانی را می طلبد.

هر لحظه سوی خود بکِش مرا.

بکِش تا بدانم سهم توام،

تا بدانی سهم منی.

این گونه محکم،

این گونه گرم سمت خود بکِش مرا.

 

"ایلهان برک"

ترجمه: سیامک تقی زاده


دوباره داغ کرده ام برای من غزل بگو

دوباره داغ کرده ام برای من غزل بگو
بپاش دل در آسمان از عشق با زُحل بگو

شراب تلخ دور کن دو جام مثنوی بده
دو بیت از سحر بخوان سه مصرع از عسل بگو

ستاره را سه تار کن بزن به سیم آخرش
دو قطعه از قمر بخوان سپیدی از عمل بگو

نوای دل سه گاه شد بیا و شور تازه کن
ترانه از ابد بخوان حکایت از ازل بگو

در آسمان ترین زمین طلوع می کنی یقین
سپیده را خمار کن از عشق بی بدل بگو

سحر شد از سرم ببر خماری شبانه را
پیاله ای مَثل بریز از عشق بی دغل بگو

دوباره آسمان تهی زمین پر از خدا شده
بیا و بار دیگر از خدای لم یزل بگو

«وصال»! در هوای شب سپیده را صدا بزن
بگیر دف به کف بزن سبد سبد غزل بگو

"محمد علی رستمی"

با تشکر از خانم سحر برای ارسال این شعر زیبا

ماه عسل

همین که می آیی

تنم خو می گیرد با عطرت

لب هایت مُهر سکوت لب‌هایم می شوند

و من افطار می کنم

روزه ی نبودنت را

با همین عاشقانه های ساده

و ماهَ م عسل می شود!

 

"یاشار عبدالملکی"


آدم یک روز به جایى مى رسد

تو که نمى دانى
آدم یک روز به جایى مى رسد
که دیگر دلش براى چیزى تنگ نمى شود
هیس و دیگر هیچ

"امیروجود"

نگاه کن هنوز از رفتنت می لزرم

نگاه کن
هنوز از رفتنت می لزرم
مثل شاخه ای
که یکجا پر کشیده اند
تمام پرندگانش

"ساناز مصدق"
از مجموعه ی "میوه دادن درهای چوبی"

چون عنکبوتی حبس در زندان خود هستم

چون عنکبوتی حبس در زندان خود هستم
دنیای اطراف خودم را تار می بینم

"جواد منفرد"

به سویم با لب خشک آمدی با چشم تر رفتی

به سویم با لب خشک آمدی با چشم تر رفتی
حلالم کن که از سرچشمه ی من تشنه تر رفتی

میان دلبران پابندی مهرت سرآمد بود
چه ها دیدی که با دل آمدی اما به سر رفتی

سر و سری ست با خورشید آن چشمان روشن را
که هرچه بیشتر سویت دویدم پیشتر رفتی

تو را همشیره ی مهتاب می دانم که ماه آسا
به بالینم سر شب آمدی وقت سحر رفتی

تو با باد شمالی نسبتی داری؟ که همچون او
رسیدی بی صدا از راه دور و بی خبر رفتی

اسیرت کرده بودم فکر می کردم که عشق است این!
قفس را باز کردم دانه بگذارم که در رفتی

تو مرغ نو پری زودست جلد بام من باشی
خدا پشت و پناهت باد اگر بی من سفر رفتی

"علیرضا بدیع"

گرچه بیزارم از آن هَمبَستر ِ بازاری اش

گرچه بیزارم از آن هَمبَستر ِ بازاری اش 
آرزو دارم بماند بر سر ِ دلداری اش 

اشک می ریزم ولی شادم که می ریزد رقیب 
اشک های جاری ام را در حساب ِ جاری اش! 

کاش کمتر باشم از او در تمام عمر خویش 
تا نبیند ضربه از خود بیشتر پنداری اش 

من که خود صد داستان در سینه دارم ، خسته ام
خسته ام از عشق از این قصه ی تکراری اش 

تیشه را انداختم...از کوه برگشتم به شهر
دلقکی گشتم که مشهور است شیرین کاری اش!

"یاسر قنبرلو"