اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

یا رب نظری بر من سرگردان کن

یا رب نظری بر من سرگردان کن

لطفی بمن دلشدهٔ حیران کن

با من مکن آنچه من سزای آنم

آنچ از کرم و لطف تو زیبد آن کن 


"ابوسعید ابوالخیر"


گفتی که تو را شوم مدار اندیشه

گفتی که تو را شوم مدار اندیشه
دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه
کو صبر و چه دل، کنچه دلش می‌خوانند
یک قطره‌ی خون است و هزار اندیشه

"حافظ"

صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست

صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست   

چاره عشق احتمال شرط محبت وفاست 


مالک رد و قبول هر چه کند پادشاست   

گر بزند حاکمست ور بنوازد رواست 


گر چه بخواند هنوز دست جزع بر دعاست   

ور چه براند هنوز روی امید از قفاست 


برق یمانی بجست باد بهاری بخاست   

طاقت مجنون برفت خیمه لیلی کجاست 


غفلت از ایام عشق پیش محقق خطاست   

اول صبحست خیز کآخر دنیا فناست 


صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست   

یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست 


درد دل دوستان گر تو پسندی رواست   

هر چه مراد شماست غایت مقصود ماست 


بنده چه دعوی کند حکم خداوند راست   

گر تو قدم می​نهی تا بنهم چشم راست 


از در خویشم مران کاین نه طریق وفاست   

در همه شهری غریب در همه ملکی گداست 


با همه جرمم امید با همه خوفم رجاست   

گر درم ما مسست لطف شما کیمیاست 


سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست   

هر که دل دوست جست مصلحت خود نخواست 


سعدی


ای پارسیان ‍‍‍!

ای پارسیان ‍‍‍!
چه چیز مرا این چنین به شما نزدیک می­ساخت،
اگر من همچون شما نمی­بودم :دخترکی وفادار ،
و در ما خواهش­های نا­ممکن نمی­بود ،
و عشقی اساطیری ،که هرگز محقق نمی­شود ،
و زیباترین نکته در این عشق آن است که نا­ممکن باشد؟!
آیا می­پنداری که ما ،رعایای عطشی هستیم که برای سیراب شدن ،
افزون نمی­گردد
و بال­هایی که ،پرواز از آن­ها اشباع نمی­شود 
و آتش در آن زبانه می­کشد و اوج می­گیرد و اندوهی که گریه داروی آن نیست،
و اشتیاقی که هیچ دیدار و وصالی ،آن را فرو نمی نشاند ؟
آیا مرا یکی از خود هاتان می­دانید بی آن که بدانم؟ 


غادة السمان (نویسنده و ادیب زن اهل سوریه ) 


زندگینامه غادة السمان

غادة السمان (به عربی: غادة أحمد السّمّان) (زادهٔ ۱۹۴۲ در دمشق) نویسنده و ادیب زن اهل سوریه است. وی یکی از بنیان‌گذاران شعر نو در ادبیات عرب به‌شمار می‌رود.

پدرش مرحوم دکتر احمد السّمان، رئیس دانشگاه سوریه و در یک دوره‌ی زمانی وزیر آموزش و پرورش بود که خویشاوندی دوری با نزار قبانی شاعر معروف دارد.

نخستین کارهای غاده السمّان تحت نظارت و تشویق‌های پدرش در نوجوانی به چاپ رسید.تحصیلات دانشگاهی را در رشته ی ادبیات انگلیسی از دانشگاه سوریه به پایان رساند و فوق لیسانس خود را در دانشگاه آمریکایی بیروت و دکتری ادبیات انگلیسی را در دانشگاه لندن گذراند.


نخستین مجموعه ی قصه ی او با نام «چشمانت سرنوشت من است» در سال 1963 منتشر شد.

در سال 1969 با دکتر بشیرالداعوق ازدواج کرد که صاحب انتشارات «دارا‌لطلیعه» و استاد دانشگاه و مدیر سابق بانک است.

اثر «به تو اعلان عشق می‌کنم» که در سال 1976 به چاپ رسید،از مجموعه قصه‌های اوست که او را به عنوان یک زن نویسنده به جهان معرفی کرده است. غاده السمّان، زنی است که با هویّت زنانه‌اش اشعاری ساده و فصیح را با افکاری منحصر، به جهان تقدیم کرده است و در قصه‌هایش از دردها و رنج‌های مردم لبنان سخن رانده است. «کوچ بندرهای قدیمی» مجموعه قصه که در سال 1973 چاپ شد. اگرچه غاده السمّان در عرصه‌های مختلف ادبی فعالیت دارد، امابیشتر به عنوان نویسنده مشهور است.

رمان «کابوس‌های بیروت» نیز در سال 1976به چاپ رساند.مجموعه قصه او با نام «ماه چهارگوش» در سال 1998 از سوی دانشگاه آرکانزاس آمریکا برنده ی جایزه ی ادبی شد. و رمان دیگر او با نام «بیروت 75» به زبان اسپانیولی در سال 1999 جایزه ی ملی اسپانیا را به خود اختصاص داد.

از دیگر آثار او می‌توان به مجموعه شعرهای «عشق» 1973، «شهادت می‌دهم برخلاف باد» 1987، «غمنامه‌ای برای یاسمن‌ها» 1996، «زنی عاشق در میان دوات» 1995، «ابدیت، لحظه عشق» 1999 نام برد. بیشتر آثار او در ایران به وسیله ی دکتر عبدالحسین فرزاد ترجمه و انتشار یافته است.


غادة السمان  در مقدمه  کتاب زنی عاشق در میان دوات نوشته است:


قصه ها و رمان هایم به سیزده زبان ترجمه شد ،تنها در ایران راز پنهانم را کشف کردند و برای نخستین بار ایرانیان بودند که اشعارم را ترجمه کردند ، زیرا که عاشقان راز معشوقان را در می یابند و ایقاع روح و نغمه ی بال هایشان را ادراک می کنند،؛ چونان که مرغ عشق ، زمزمه ی همسایه اش را در قفس می فهمد... من همواره عاشقی شگفت بوده ام با احوالی غریب و متناقض ، در غرب زندگی می کنم و دلم در شرق است...


 ( غادة السمان )


جاده ها جایی اگر برای رفتن داشتند

جاده ها جایی اگر برای رفتن داشتند
تکان دادنِ دست
دو معنای کاملاً متفاوت نداشت
غربت با پوشیدنِ کفش هایت آغاز نمی شد
و دستی که پشتِ سرت آب می ریخت
جاده ها را به زمین کوک نمی زد

یک روز برمی گردی که باد
تمامِ آدم ها را برده است

جاده ها مثلِ کلافِ سردرگمی دور خود پیچیده اند
و زمین
یک گلوله ی کاموایی بزرگ شده است
که برای تنهاییِ عصرهای یخ بندانت
خیالبافی می کند.

#لیلاکردبچه
#یکشب_پرنده_ای/ نشر نیماژ

روز اول بی‌هوا قلب مرا دزدید و رفت

روز اول بی‌هوا قلب مرا دزدید و رفت
روز دوم آمد و اسم مرا پرسید و رفت

روز سوم آخ! خالی هم کنار لب گذاشت 
دانه‌ی دیوانگی را در دلم پاشید و رفت

روز چارم دانه‌اش گل داد و او با زیرکی
آن غزل را از لبم نه، از نگاهم چید و رفت

با لباس قهوه‌ای آن روز فالم را گرفت
خویش را در چشم‌های بی‌قرارم دید و رفت

فیل را هم این بلا از پا می‌اندازد خدا !
هی لب فنجان خود را پیش من بوسید و رفت

او که طرز خنده‌اش خانه خرابم کرده بود
با تبسم حال اهل خانه را پرسید و رفت

تا بچرخانم دلش را نذرها کردم ولی
جای دل، از بخت بد، دلبر خودش چرخید و رفت

زیر باران راه رفتن، گفت می‌چسبد چقدر!
با همین حالش به من حال دعا بخشید و رفت

استجابت شد چه بارانی گرفت آن‌شب ولی
بی‌ من او بارانیش را پا شد و پوشید و رفت

روز آخر بی‌دعا بی‌ابر هم باران گرفت
دید اشکم را، نمی‌دانم چرا خندید و رفت

"قاسم صرافان"

از قرنطینه به تبعید ببر مختاری

از قرنطینه به تبعید ببر مختاری
تو که نمرودترین آتش این بازاری

مردم از بس که نمُردم ! کفنم خیس نشد
ابر من بر سر چتر چه کسی می باری ؟

تو فقط خاطره ایی باش و به من فکر نکن
من خوشم بر لب این پنجره با سیگاری

من چه خاکی سر آن خاطره ها بگذارم
تو اگر سایه به دیوار کسی بگذاری؟

آه از این وحشت یک عمر به خود پیچیدن
در زمستان پتو این همه شب بیداری

گسلی زیر همین فرش برایم بگذار
نامه نه خاطره نه ، زلزله ایی آواری !

مرگ دلخواه ترین حسرت من بود ولی
مرگ با له شدگان تو ندارد کاری

"احسان افشاری"
  از کتاب بیگانه .. نشر نیماژ

رازداری کن و با غیر ازین راز مگو

رازداری کن و با غیر ازین راز مگو
آنچه را باز شنیدی، به کسی باز مگو!
روی زیبای تو کافی‌ست به شوراندن من
رحم کن با دلم و این‌همه با ناز مگو...


"علیرضا بدیع"
 

دنبال چیزى که مال تو نیست نرو

دنبال چیزى که مال تو نیست نرو
که مثل من دچار هنوز مى شوى
من هنوز کنار پنجره مى ایستم
غروب را نگاه مى کنم
میان این همه آمدن و رفتنها
هنوز منتظر آمدنش مى مانم

"امیروجود"