نفس نفس به درونت بکش هوایم را
و پر کن از نفست ذره ذره هایم را
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد
حافظ
چه شغل عجیبی !
شروع هفته تو را می بینم
باقی هفته
به خاموش کردن خودم در اتاقم مشغولم .
”شمس لنگرودی“
طوری بخوان، باور کنم ترسی نداری
حیف از تو و لحن پریشانت، قناری!
آنقدر دلتنگی که من می ترسم آخر
باران شوی بر صورتک هامان بباری
در این فضای بسته ی زردی گرفته
در برگ برگ کوچ مرغان بهاری...
کاری بکن، شعری بخوان، شاید زمین را
پایین کشی از نردبام کج مداری
خورشید را با بوسه ای نازک تر از صبح
باید شما از خلوتش بیرون بیاری
شاه غزل! حیف است با شوری که داری
بنوازی از سرپنجه های بدبیاری
من خسته ام، تو خسته ای، ما خستگانیم
کم مانده تا ما و تو و امّیدواری
حیف از شما و روح تبداری که داری
طوری بخوان باور کنم ترسی نداری!
"ناهید سلطانی (عزت)"
با دست هایم
جلوی باد را باید می گرفتم
جلوی پیر شدنت را
نباید می گذاشتم
زیبایی ات در صف بانک
در محل کار
در آپارتمانی کوچک مصرف می شد...
برش شعری از مجموعه"افراد"
"مهدی اشرفی"
#مجموعه_شعر_افراد
غرورم مثل بت در سینه جا خوش کرده، م ترسم
بلرزاند دلم را ضربه های محکم بعدی
اگر روزی توانستم بت ام را بشکنم، بی شک
تبر را می گذارم روی دوش آدم بعدی...
" امید صباغ نو "
وقتی دلت مثل من ترک برداشت
دیگر آمدن یا رفتن
بودن یا نبودن
هیچ فرقی نمی کند
آدم یک روز به جایی میرسد
که دلش میخواهد همش بخوابد
خواب چقدر خوب است
برای نداشتنها ...
"امیر وجود"
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
بغض پاینده هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را میشنوم
می بینم
من به این جمله نمی اندیشم
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو میاندیشم
"فریدون مشیری"