در شهر عشق رسم وفا نیست، بگذریم
یارای گفتن گلهها نیست، بگذریم
دردیست در دلم که دوایش نگاه توست
دردا که درد هست و دوا نیست، بگذریم
گفتی رقیب با من تنها مگر کجاست؟
گفتم رقیب با تو کجا نیست؟ بگذریم...
ابری که میگذشت به آهنگ گریه گفت:
دنیا مکان «ماندن» ما نیست، «بگذریم»
هرچند دشمنم شدهای دوست دارمت
بر دوستان گلایه روا نیست، بگذریم
"سجاد سامانی"
برای خاطر تو چشم من به در مانده
به مادری که نداری نگو پدر مانده
شبیه معجزه بودی که مدتی با تو ...
ز روزگار بدم خوشترین اثر مانده
کنون که رفته ای از دیار تشنگی ام
ز خیل حادثه ها خطی از خبر مانده
نمی رسد به هوایم هوای تازه ز تو
برای بارش باران دو چشم تر مانده
قمار زندگی ام را من از تو می دانم
برای لغزش من از تو یک نظر مانده
اگر نزول من از منتهای پرواز است
کجای وسعت راهم نشان پر مانده ؟
« وصالِ » خاطره ها را ورق زدم دیدم
ز قصه های گذشته نه ته نه سر مانده
"محمد علی رستمی"
با تشکر از خانم سحر برای ارسال شعر
ازاین به خمره نشستن، ازاین خراب شدن
چقدر فاصله مانده است تا شراب شدن؟
رها کنید مرا تا رها شوید از من
عذاب می کشم از مایه عذاب شدن
دلم گرفته ازاینجا، کجاست تنگ خودم؟
چه سود ماهی آزاد منجلاب شدن؟
پرنده بودن و کابوس میله و چنگال
پرنده بودن و هرصبح خیس آب شدن
شبیه پنجره یک عمر سنگسار شوی
به جرم عاشق چشمان آفتاب شدن
ببخش رود بلندم، چراکه راهی نیست
دراین وفور بیابان ، بجز سراب شدن
"علی ارجمند"
تو را نه عاشقانه
نه عاقلانه
و نه حتی عاجزانه؛
که تو را عادلانه
در آغوش می کشم...
عدل مگر نه آن است که
هر چیز سر جای خودش باشد؟
"سیمین بهبهانی"
دیوانه بازی من و طوفان شروع شد
بعد از تو مرگ و میر خدایان شروع شد
لب های قرمزت به دریغی بدل شدند
آن بوسه ها به خواب عمیقی بدل شدند
"احسان افشاری"
از ماه
لکه اى بر پنجره مانده است
از تمامِ آب هاى جهان
قطره اى بر گونه ى تو
و مرزها
آنقدر نقاشىِ خدا را خط خطى کردند
که "خونِ خشک شده" دیگر
نامِ یک رنگ است
از فیل ها
گردنبندى بر گردن هایمان
و از نهنگ
شامى مفصل بر میز
*
فردا صبح
انسان به کوچه مى آید
و درختان از ترس
پشتِ گنجشک ها پنهان مى شوند.
"گروس عبدالملکیان"
از کتاب "هیچ چیز مثل مرگ تازه نیست"
تو را چه نام دهم من ، فرشته یا که پری ؟
برای من تو خدایی دمیده در بشری
تو می رسی و دلم را … تلاش بیهوده ست
نمی شود که نبازم نمی شود نبری
اگر تو عیب مرا هم نشان دهی غم نیست
که مثل آینه ها صادقانه می نگری
هنوز بعد تو سرگرم خاطرات توام
تو ای ستاره چه دنباله دار می گذری
برای با تو نشستن اگر چه من هیچم
برای بودن با من تو بهترین نفری
به بوی زلف تو از خویش می روم بی شک
شبی دوباره اگر شانه ای به مو ببری
تو مثل رودی و من مثل شاخه ای خشکم
خوشم به بودن با تو خوشم به دربدری
"احسان اکابری"
تو را دل برگزید و کار دل شک برنمی دارد
که این دیوانه هرگز سنگ کوچک برنمی دارد
تو در رویای پروازی ولی گویا نمی دانی
نخ کوتاه دست از بادبادک برنمی دارد
برای دیدن تو آسمان خم می شود اما
برای من کلاهش را مترسک برنمی دارد
اگر با خنده هایت بشکنی گاهی سکوتش را
اتاقم را صدای جیرجیرک برنمی دارد
بیا بگذار سر بر شانه های خسته ام یک بار
اگر با اشک من پیراهنت لک برنمی دارد
"عبدالحسین انصاری"
تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منی
شروع وسوسه انگیز شعر ناب منی
من آن سکوت شکسته در آسمان توام
و تو درآمد دنیا و آفتاب منی
چقدر هجمه ی تشویش بی تو بودن ها
تویی که نقطه ی پایان اضطراب منی
برای زندگی ی بی جواب و تکراری
به موقع آمدی و بهترین جواب منی
روان در اوج خیالم چو رود می مانی
همیشه جاری و مانا در عمق خواب منی
نفس پس از گذرت از حساب می افتد
و تو دلیل نفس های بی حساب منی
رها مکن غزلم را همیشه با من باش
که ختم خاطره انگیزه شعر ناب منی
"آسیه رضایی"