خورشید به دریای تو جاری شد و ماندم
دل باختنم علت خواری شد و ماندم
با این همه سختی که به ما از تو رسیده
آرا همه نه ! رای تو آری شد و ماندم
محمد علی رستمی
در آن صبح مه آلود
مانده بودم
رفتنت را
یک کمی باور کنم ...
تا که دیدم پای تو جا مانده است !
محمد علی رستمی
"محمد علی رستمی"
برای خاطر تو چشم من به در مانده
به مادری که نداری نگو پدر مانده
شبیه معجزه بودی که مدتی با تو ...
ز روزگار بدم خوشترین اثر مانده
کنون که رفته ای از دیار تشنگی ام
ز خیل حادثه ها خطی از خبر مانده
نمی رسد به هوایم هوای تازه ز تو
برای بارش باران دو چشم تر مانده
قمار زندگی ام را من از تو می دانم
برای لغزش من از تو یک نظر مانده
اگر نزول من از منتهای پرواز است
کجای وسعت راهم نشان پر مانده ؟
« وصالِ » خاطره ها را ورق زدم دیدم
ز قصه های گذشته نه ته نه سر مانده
"محمد علی رستمی"
با تشکر از خانم سحر برای ارسال شعر