دلم برای تو میسوزد،
که اینشبها گوشهای مینشینی و فکر میکنی
اگر اتاقها گوشه نداشتهباشند، با تنهاییات چهکنی؟
برای خودم،
که اینشبها تا به تو فکر میکنم
حلقهای دست چپم را پیر میکند
و تاریکی این خانه اگر کفاف پنهانکردن اشکهایم را ندهد، چهکنم؟
برای او
که اینشبها بیشتر اگر روزنامه نخواند، چهکند؟
دلم میسوزد
و شما، آقای محترم!
شما که چهنسبتی با اینخانم دارید!؟
اینزن میان تمام نسبتهای خودش گیرکردهست
مثل کوهنوردی مرده، میان کوه و دره گیرکردهست
و آنکه از سقوط به اعماق درّه نجاتش میدهد،
مگر چندسال با جنازهای بر پشت زندگی میکند؟
"لیلاکردبچه"
مجموعه شعر یکشب پرندهای...