اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت

مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت

حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت!

 

خوب می دانم که "تنهایی" مرا دق می دهد

عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت!

 

آنقدر می ترسم از بی رحمی پاییز که

ترس من را روز پایانی شهریور نداشت!

 

زندگی ظرف بلوری بود کنج خانه ام

ناگهان افتاد از چشمم، ولی مو برنداشت!


حال من، حال گل سرخی ست در چنگ مغول

هیچ کس حالی شبیه من به جز "قیصر" نداشت!


مریم آرام

نذر چشمان تو این دل که اگر ما باهم

نذر چشمان تو این دل که اگر ما باهم

که اگر قسمت ما شد تک و تنها باهم

 

زیر یک سقف به هم زل بزنیم آخرسر

خنده ای از ته دل بی غم فردا با هم

 

بشود حادثه ها وفق مراد من و تو

یا نباشیم و یا تا ته دنیا باهم

 

اگر این بار خدا خواست که خوشبختی را

بفروشد کمی ارزانتر از این تا با هم…

 

اگر این بار زمان روی زمین بند شود

نشناسیم از این شوق سرازپا با هم

 

دست تو شانه ی خوبیست که موهایم را…

لحن من ساز قشنگیست که شب ها باهم،

 

شب شعری به غزلخوانی ترتیب دهیم

از من و رودکی و حافظ و نیما باهم

 

“در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد

عشق پیداشدو…”این است که حالا باهم…

 

من برایت غزلی تازه بگویم آن وقت

جمله ای از تو:”چه خوب است که لیلا باهم

 

دل به دریا بزنیم آخر این قصه ولی

صدوده سال بمانیم در این جا با هم”

***

شاید این بار به سروقت خدا رفتم تا

تا بخواهم بنویسد تو و من را باهم


لیلا عبدی


دلت گرفته...الهی که غم نداشته باشی

دلت گرفته...الهی که غم نداشته باشی

فدای چشمت اگر دوستم نداشته باشی


دم غروب مرا در خودت ببار که چیزی

در آن هوای غریبانه کم نداشته باشی


عجیب نیست...من آنقدر خرد و خسته ام از خود...

که حال و حوصله ام را تو هم نداشته باشی


"دچار آبی دریای بیکرانم و تنها"

اگر هوای مرا دم به دم نداشته باشی


به جرم کشتن این خنده ها در آینه...سخت است

کسی به غیر خودت متهم نداشته باشی


غمم تو هستی و شادم اگر به سر نمی آیی

منم غم تو…الهی که غم نداشته باشی...!


اصغر معاذی


منتشر شده در : اشعار اصغر معاذی

در این زمانه کسی با وفاتر از غم نیست

در این زمانه کسی با وفاتر از غم نیست

کسی که توی دلش غم نباشد آدم نیست


به نقشه زل نزن اینقدر ،بی گمان شهری

در آن به زلزله خیزی شانه هایم نیست


نمک بپاش که شاید بمیرم از این زخم

نمک بپاش که دیگر امید مرهم نیست


تویی که از بغلم رد شدی ،نفهمیدی

که لطف راه فقط در عبور از هم نیست


هوای ابری این شهر گرچه معروف است

شبیه اخم تو اما همیشه درهم نیست


ببین به لطف تو بی پشت مانده ام ،این است

سزای تکیه نمودن به آنچه محکم نیست


"جواد منفرد"

از کتاب شعر بی وزنی



دوباره سیب و غزل، من گناه می خواهم

دوباره سیب و غزل، من گناه می خواهم

دلی دچار تو و سر به راه می خواهم

 

دوباه اینکه تو حوا شوی و من آدم

و باز لذت یک اشتباه می خواهم

 

همیشه چشم تو را شاعرانه می نوشم

که با تو من غزلی رو به راه می خواهم

 

پناه خستگی من! بمان و با من باش

میان این همه طوفان، پناه می خواهم

 

تو عاشقانه ترین رکعت غزل هستی

برای خواندن تو قبله گاه می خواهم

 

دوباره وسوسه ی ناز چشم تو بر پاست

دوباره سیب و غزل، من گناه می خواهم.

 

"رضا قریشی نژاد"


تو را چه نام دهم من ، فرشته یا که پری ؟

تو را چه نام دهم من ، فرشته یا که پری ؟

برای من تو خدایی دمیده در بشری


تو می رسی و دلم را … تلاش بیهوده ست

نمی شود که نبازم نمی شود نبری


اگر تو عیب مرا هم نشان دهی غم نیست

که مثل آینه ها صادقانه می نگری


هنوز بعد تو سرگرم خاطرات توام

تو ای ستاره چه دنباله دار می گذری


برای با تو نشستن اگر چه من هیچم

برای بودن با من تو بهترین نفری


به بوی زلف تو از خویش می روم بی شک

شبی دوباره اگر شانه ای به مو ببری


تو مثل رودی و من مثل شاخه ای خشکم

خوشم به بودن با تو خوشم به دربدری


"احسان اکابری"


دلم را برده اما دل رُبایی را نمی داند

دلم را برده اما دل رُبایی را نمی داند

کسی را می پرستم که خدایی را نمی داند


تمام عمر پنهان کرده در خود حسن هایش را

چو طاووسی که هرگز خود نمایی را نمی داند


در آمد بعد عمری از پس ابر آفتاب عشق

ولی او قدر این بخت طلایی را نمی داند


مرا از بام خود پر می دهد هر چند می داند

که هرگز جلد معنای رهایی را نمی داند


ببارید ابرهای تیره ،باران درس شیرینی ست

به هر کس مثل او عقده گشایی را نمی داند


پس از یک عمر تنهایی به او بد جور دلگرمم

کسی چون کور قدر روشنایی را نمی داند


"جواد منفرد"


می خواستم کنار تو باشم ولی نشد

می خواستم کنار تو باشم ولی نشد

پیکی به افتخار تو باشم ولی نشد


می خواستم به حکم دل خود ورق ورق

بازنده ی قمار تو باشم ولی نشد


می خواستم به واسطه ی اشکهای خویش

یک چشمه از بهار تو باشم ولی نشد


حاضر شدم به شکل دو دستت درآیم و 

دائم در اختیار تو باشم ولی نشد


وقتی که خسته می شوم از شهر بی حدود

زندانی حصار تو باشم ولی نشد


باران مهر باشی و من چون کویر لوت

عمری در انتظار تو باشم ولی نشد


بعد از هزار و یک « نشد» از یاس خواستم

خیام روزگار تو باشم .. ولی نشد


"غلامرضا طریقی"


تو نمی خواهی عزیزت بشوم زور که نیست

تو نمی خواهی عزیزت بشوم زور که نیست

یا نگاهم بکند چشم تو مجبور که نیست


شده یک روز بیایی به دلم سر بزنی

با توام ! خانه ی تنهایی من دور که نیست


آنکه با دسته گلی حرف دلش را میزد

پردرد است ولی مثل تو مغرور که نیست


نازنین! عشق که نه ، اخم شما قسمت ماست

عاشقی های تو با این دل رنجور که نیست


تو مرا دیدی و از دور به بیراهه زدی

تو نگو نه ، دل دیوانه ی من کور که نیست


خواستم دل بکنم از تو ولی حیف نشد

لعنتی غیر تو با هیچ کسی جور که نیست


مشکل اینجاست نگفتی تو به من  می دانم

تو نمی خواهی عزیزت بشوم زور که نیست

 

"زهرا حسینی"


وقتی لباسش بوی عطر دیگری دارد

وقتی لباسش بوی عطر دیگری دارد

باید بفهمم عشق هم آخر سری دارد

 

من عاشق او می شوم ! او عاشق عشقش...

عاشق همیشه قصه ی زجر آوری دارد

 

بوی تبانی می دهد جای تعجب نیست

قلبی که عاشق می شود نا داوری دارد

 

جنجال مویش را تمام شهر می بینند

اما کنار من همیشه روسری دارد

 

از پچ پچ همسایه ها در کوچه فهمیدم

دلشوره هایم ماجرای بدتری دارد

 

دلواپسی دیوانه ام کرده چرا گفتند:

دیوانه بودن حس و حال محشری دارد

 

"دیوانه بودن عالمی دارد" حقیقت نیست!

وقتی رقیبت عالم عالم تری دارد...


"علی صفری"