چه بسیار از خود می پرسم
که چرا عاشق هم شدیم
ما با هم
بسیار متفاوتیم
توانایی ها
و کاستی های بسیار گوناگون داریم
نگرش ما به چیزها
با هم اختلاف فراوان دارد
شخصیت ما
بسیار متفاوت است
و با وجود همه اینها
عشق ما به هم روز به روز بیشتر می شود
شاید تفاوت های ما
بر هیجان عشق مان می افزاید
و من می دانم
که ما در کنار هم
پر توان تریم
تفاوت های ما
اساسی است
ولی شور و احساسات یکسانی داریم
و این که چرا عاشق هم شده ایم
واقعاً بی ارزش است
تمام آنچه برای من مهم است
این است که کماکان
برای هم ارزش داریم
و عاشق یکدیگریم
"سوزان پولیس شوتز"
از کتاب سرخ به رنگ عشق
ترجمه: رویا پرتوی
چه کاری میکردید؟ آمدم،گفتند کاری اضطراری داشته
با خودم گفتم: خدا! یعنی چه کاری داشته؟
گفت: دلتنگ تو بودم، حالم اصلا خوب نیست
گفت بی من گریه کرده، حال زاری داشته
گفت: می خواهم کمی خلوت کنم،پیشم نیا
من که می دانم دروغ است و قراری داشته
از صدایش خوب می فهمم که از من خسته است
خوب می فهمد چه گفتم هرکه یاری داشته
گفتمش یک روز، رازی داشته با غیر من؟
در صدایش لرزه ای افتاد؛ آری داشته
گفت:در بند توام دیوانه جان! گفتم: نترس
هرکه زندانی شده راه فراری داشته
عشق برد و باخت دارد ؛ هرکه عاشق میشود
در ضمیرش میل پنهان قماری داشته
"آرش شفاعی"
همین که خواستم از آخرین قفس بپرم
رسید نامه ی سنگت چه ناگهان به پرم
هنوز چشم به راهم که باز لطف کنی
هنوز منتظر نامه های سنگ ترم
بهار آمد ماندم ، پرنده ها رفتند
پرنده ها که بیایند راهی سفرم
بلا که همیشه بد نیست راستی دیدی
تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم
من و تو ما شده بودیم اگر نفهمیدیم
منم که می گذری یا تویی که می گذرم
"مهدی فرجی"
"علی صفری"
تو ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ
ﻣﺜﻞ ﮐﻮﻩ؛
ﮐﻮﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪﺑﺮﻑ ِ ﻧﻮﮎ ﻗﻠﻪ ﺷﺎﻥ ﺭﺍ
ﻫﯿﭻ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﺁﺏ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ
مثل جاده؛
جاده هایی که مسیرشان رو به توست
ﻣﺜﻞ ﻣﻮﻫﺎﺕ؛
ﻣﻮﻫﺎﺕ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭﺷﺎﻥ می زنی و ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ
ﺑﻠﻨﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ.
"ﻣﺤﺴﻦ ﺣﺴﯿﻨﺨﺎﻧﯽ"
من برای دوست داشتنت
مدت هاست آماده ام
اما امان از تو!
امان از زن ها
که همیشه دیر حاضر می شوید.
"شهریار بهروز"
ز شرم او نگاهم دست و پا گم کرد چون طفلی
که چشمش وقت گل چیدن به چشم باغبان افتد
"صائب تبریزی"
با تو قدم زدن را
دوست دارم..
به جای خانه
برایت
جاده خواهم ساخت...
"احسان پرسا"