من اعتراف می کنم به حس دلسپردگی
به اینکه با تو زندگی دمی نمی شود هدر
پوریا بیگی
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی
که بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی
تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟
بروی، دور شوی، قصه و رویا بشوی؟
انقلابی شده در سینه ی من، فتنه ی توست
سبزیِ چشم تو باعث شده رسوا بشوی
من پس انداز دلم را به تو دادم که تو هم
بیمه ی عمر دلم روز مبادا بشوی
غرق عشق تو شدم، بلکه تو شاید روزی
دل به دریا بزنی، عازم دریا بشوی
حیف ما نیست که یک زوج موفق نشویم؟
حیف از این نیست که تو این همه تنها بشوی؟
نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی
#احسان_نصری
بدان قدر مرا؛ مانند من پیدا نخواهد شد
که هرکس باتوباشد، غیر من، دیوانه خواهد شد
اگر امروز بغضم را بِراند شانه های تو
کسی غیر از تو فردا گریه ام را شانه خواهد شد!
شبی از چِک چِک باران به گوشِ کاسه فهمیدم
که این سقفِ ترک خورده، وَبالِ خانه خواهد شد
غرورم راشکستی راحت و هرگزنفهمیدی
که بُرجی خسته با پس لرزه ای ویرانه خواهد شد
نَفَهمیدی که وقتی عِشق باشد،کِرمِ خاکی هَم
اگر پیله بِبافَد دور خود پَروانه خواهد شُد
تورا من زنده خواهم داشت، زیرا عشقِ من روزی
برای نسل های بعدِ ما افسانه خواهد شد
شاعر : #حسین_زحمتکش
آخر ای جان جهان با من جفا تا کی کنی
دست عهد از دامن صحبت رها تا کی کنی
چون بجز جور و جفاکاری نداری روز و شب
پس مرا بیغارهی مهر و وفا تا کی کنی
باختم در نرد عشقت این جهان و آن جهان
چون همه درباختم با من دغا تا کی کنی
چون کلاه خواجگی یکباره بنهادم ز سر
جان من پیراهن صبرم قبا تا کی کنی
از وفای انوری چون روی گردانیدهای
شرم دار از روی او آخر جفا تا کی کنی
#انوری
#شعر_کهن
لینک مستقیم مطلب :
زنده بودن، سرودن بهانه
هرچه جز با تو بودن بهانه
ذکر نام تو یعنی تنفس
عاشقانه سرودن بهانه
خواب یعنی تو را خوب دیدن
پلک بستن ،گشودن بهانه
گریه هم مثل باران ضروری است
غصه از دل زدودن بهانه
دم به دم فال حافظ گرفتن
بخت را آزمودن بهانه
شعر دعوی، سرودن دروغین
زندگی عذر، بودن بهانه
رشک میبردند شهری بر من و احوال من
کرد ضایع کار من این بخت بی اقبال من
.
.
"وحشی بافقی"
نمیتوانم خودم را به دیوار بکوبم
نمیتوانم خودم را به آلبوم بچسبانم
نمیتوانم بروم خیابان، داد بزنم: «نگاهم کنید!» .
من
خاطرۀ دستهای توأم
سکانس عاشقانۀ فیلمی اجتماعی
که پیش از اکران عمومی
باید
بریده میشدم.
"لیلا کردبچه"
از کتاب آوازکرگدن
در او غرقم که در آیینه غرق گیسو افشانی ست
پریشان کسی هستم که درگیر پریشانی ست
تویی آن که رسیدن به وصالش یعنی آزادی
برای هرکه چون من در خودش یک عمر زندانی ست
همیشه تازه ای و دیدنت یک اتفاق بکر
شبیه رویت مهتاب در شبهای بارانی ست
مداوا می شوم وقتی که می خندی و می خندم
منی که راه رفع دردهایم خنده درمانی ست
بیا در دست من ها کن که هوهوی دم گرمت
وزیدن های باد گرم در عصری زمستانی ست
بیا و بی خیال منطقی بودن شو ایندفعه
که عشق و عاشقی همواره کاری غیر عقلانی ست
"جواد منفرد"