من از رعد و برق نمیترسم
امّا میان بازوان تو امنیتیست
که ترس را زیبا میکند
نمیتوانم خودم را به دیوار بکوبم
نمیتوانم خودم را به آلبوم بچسبانم
نمیتوانم بروم خیابان، داد بزنم: «نگاهم کنید!» .
من
خاطرۀ دستهای توأم
سکانس عاشقانۀ فیلمی اجتماعی
که پیش از اکران عمومی
باید
بریده میشدم.
"لیلا کردبچه"
از کتاب آوازکرگدن
شب امّا برای من است،
وقتی فکر میکنم اینوقتِ شب مگر چندنفر بیدارند؟
و از میان آنانکه بیدارند
مگر چندنفر به تو فکر میکنند؟
و از میان آنانکه که بیدارند و به تو فکر میکنند،
مگر چندنفر میتوانند
صبح فردا شمارهات را بگیرند
و اینشعر را برایت بخوانند؟
"لیلا کردبچه"
یکشب پرندهای...
نشر نیماژ
دوستت نمی داشتم، چه می کردم؟
دنیا
برای ادامه ی زندگی
توجیه عاشقانه ای می خواست.
"لیلا کردبچه"
هیچکس مرا برای خودم نخواست
مثل زنبورعسل
به آنان گفتم آنکه نوشی در دهان دارد، نیشی هم...
و با زندگیام بازی کردم
مثل زنبورعسل
"لیلا کردبچه"
جادهها جایی اگر برای رفتن داشتند
تکاندادن دست
دو معنای کاملاً متفاوت نداشت
غربت
با پوشیدن کفشهایت آغاز نمیشد
و دستیکه پشت سرت آب میریخت
جادهها را به زمین کوک نمیزد
یکروز برمیگردی که باد
تمام آدمها را بردهست
جادهها مثل کلاف سردرگمی دور خود پیچیدهاند
و زمین یک گلولۀ کاموایی بزرگ شدهست
که برای تنهاییِ عصرهای یخبندانت
خیالبافی میکند
"لیلاکردبچه"
یکشب پرندهای...
نشر نیماژ
چندسال است؟
که وقتی میگویم باران،
واقعاً منظورم باران است
وقتی میگویم پاییز،
واقعاً پاییز است
و وقتی به تو فکر میکنم
واقعاً منظوری ندارم