آرام منی، بی تو پر از آشوبم
در جنگ سیاه غصه ها مغلوبم
با عشق پلاک نام زیبایت را
بر سر در خانه ی دلم میکوبم
"جواد مزنگی"
گفته بودی دوستم داری و باور داشتم
وای بر من با خیالاتی که در سر داشتم
شیشه بودم ، مهربان با قلب سنگت نا رفیق
گفتنی ها را نگفتم تا تَرَک برداشتم
"سعید شیروانی"
این کشور و آن کشور و سی روز مهم نیست
هرجا که تو رؤیت بشوی عید همان جاست
عید است و آخر گل و یاران در انتظار
ساقی به روی یار ببین ماه و می بیار
ماهِ من! طایفهی روزه بگیران چه کنند؟
شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی
.
.
"مهدی فرجی"
فرصتی نمانده است
بیا همدیگر را بغل کنیم
فردا
یا من تو را می کشم
یا تو چاقو را در آب خواهی شست
همین چند سطر
دنیا به همین چند سطر رسیده است
به اینکه انسان
کوچک بماند بهتر است
به دنیا نیاید بهتر است
اصلاً
این فیلم را به عقب برگردان !
آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین
پلنگی شود
که می دود در دشت های دور
آن قدر که عصاها
پیاده به جنگل برگردند
و پرندگان
دوباره بر زمین زمین ...؟ نه !
به عقب تر برگرد
بگذار خدا
دوباره دست هایش را بشوید
در آینه بنگرد
شاید
تصمیم دیگری گرفت .
"گروس عبدالملکیان"
از کتاب رنگهاى رفته دنیا
نشر چشمه
به می فروش بگو سی شب است منتظرم ..!
بیا که گوشه ی ابروی ماه را دیدم . . .
.
"سعید بیابانکی"
سهم من از تو همین است که سالی یکبار
طاق ابرو بنمایی و شود عید...همین....
"امین شیرزادی"