نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویههای غریبانه قصه پردازم
.
به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
.
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
.
خدای را مددی ای رفیق ره تا من
به کوی میکده دیگر علم برافرازم
.
خرد ز پیری من کی حساب برگیرد
که باز با صنمی طفل عشق میبازم
.
بجز صبا و شمالم نمیشناسد کس
عزیز من که به جز باد نیست دمسازم
.
هوای منزل یار آب زندگانی ماست
صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم
حافظ
کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم
که دل چه میکشد از روزگار هجرانش
حافظ
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که ما را که میکشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست
او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست
فرصت شمر طریقه رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست
نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست
حافظ
مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش
ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن
.
.
"حافظ"
صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش میطلبی ترک خواب کن
روزی که چرخ از گل ما کوزهها کند
زنهار کاسه سر ما پرشراب کن
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده صافی خطاب کن
کار صواب باده پرستیست حافظا
برخیز و عزم جزم به کار صواب کن
"حافظ"
** خواجه شمسالدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (زاده ح. ۷۲۷ (قمری) – درگذشته ۷۹۲ (قمری))، معروف به لسانالغیب، ترجمان الاسرار، لسانالعرفا و ناظمالاولیا شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است.
عید است و آخر گل و یاران در انتظار
ساقی به روی یار ببین ماه و می بیار
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمیگیرد