داده ام دل به تماشایِ نگاهِ تو عجیب
می دهد چشمِ تو هر بار مرا سخت فریب
به تو بخشیده خداوند در آن صورتِ ماه
منبعِ جاذبه در مرکزِ آن چشم نجیب
کسری از ثانیه لبخندِ تو پیچید به شهر
شده سیمایِ تو بر چهره یِ مهتاب رقیب
مثلِ آدم شده ام بنده یِ حوّاییِ تو
من و زیبایی و بیتابیِ از چیدنِ سیب
شیوه ی خنده ات آرامشِ احوالِ مرا
زیر و رو کرده به یک حالت بسیار مهیب
نا امیدی و غمِ دوری و دلتنگی و عشق
شده در دست من از مهرِ تو اینگونه نصیب
می دهی جان به من دلشده، یا می کُشی ام؟
که تو هم دردی و بیماری و هم شخص طبیب
جواد مزنگی
حرفِ زیباییِ چشمانِ تو هرجایی شده
شعرِ لیلاها و نقل محفل گلنارها
از تو در طراحی و خلق بناهای عجیب
ایده می گیرند دایم بهترین معمارها
بر چهره یِ خود حالِ تو را می گیرد
تاثیری از احوالِ تو را می گیرد .
کولی شده، هر گوشه کناری این دل
با نیت خود فال تو را می گیرد
بر چهره یِ خود حالِ تو را می گیرد
تاثیری از احوالِ تو را می گیرد .
کولی شده، هر گوشه کناری این دل
با نیت خود فال تو را می گیرد
آرام منی، بی تو پر از آشوبم
در جنگ سیاه غصه ها مغلوبم
با عشق پلاک نام زیبایت را
بر سر در خانه ی دلم میکوبم
"جواد مزنگی"
از ماه و ستاره سینه ریزی داری
بر چهره نگاه تند و تیزی داری
با یک نظر آشوب غزل کن، زیرا
چشمان سیاه شعرخیزی داری
"جواد مزنگی"
"جواد مزنگی "