خوشا چو باغچه از بوی یاس سر رفتن
خوشا ترانه شدن بیصدا سفر رفتن
سری تکان بده بالی لبی دلی دستی
چرا که شرط ادب نیست بی خبر رفتن
چقدر خاطره ماندن به سینه ی دیوار؟
خوشا چو تیغ به مهمانی خطر رفتن
زمین هر آینه تیر و هوا هر آینه تار
خوشا به پای دویدن خوشا به سر رفتن
در این بسیط درندشت چون سپیداران
خوشا در اوج به پابوسی تبر رفتن
به جرم هم قدمی با صف کبوترها
خوشا به خاک نشستن کلاغ پر رفتن!
برو برو دل ناپخته کار کار تو نیست
به بزم می سر شب آمدن سحر رفتن
نه کار طبع من است این که کار چشم شماست
پی شکار مضامین تازه تر رفتن...
وه چه بیگانه گذشتی نه کلامی نه سلامی
نه نگاهی به نویدی نه امیدی به پیامی
رفتی آن گونه که نشناختم از فرط لطافت
کاین تویی یا که خیال است، از این هر دو کدامی؟
روزگاری شد و گفتم که شد آن مستیِ دیرین
باز دیدم که همان باده ی جامی و مدامی
همه شوری و نشاطی، همه عشقی و امیدی
همه سِحری و فسونی، همه نازی و خرامی
آفتابِ منی افسوس که گرمی دِه غیری!
بامدادِ منی ای وای که روشنگرِ شامی!
خفته بودم که خیالِ تو، به دیدارِ من آمد
کاش آن دولتِ بیدارِ مرا بود دوامی!
خفته بودم که خیالِ تو، به دیدارِ من آمد
کاش آن دولتِ بیدارِ مرا بود دوامی!
"شفیعی کدکنی"
من خواستم که خواب و خیال خودم شوی
رویا شوی امید محال خودم شوی
لرزید دستهایم و سرگیجه ام گرفت
آوردمت دلیل زوال خودم شوی
یا در دلم شناور یا بر تنم روان
ماهی و ماه حوض زلال خودم شوی
هر روز بیشتر به تو نزدیک می شوم
چیزی نمانده است که مال خودم شوی
حالا تو چشمهای منی ابر شو ببار
تا قطره قطره گریه به حال خودم شوی
عاشق نمی شوی سر این شرط بسته ام
نه ... حاضرم ببازم و مال خودم شوی
"مهدی فرجی"
از کتاب میخانه ی بی خواب
انتشارات فصل پنجم
قسمت این بود که من با تو معاصر باشم
تا در این قصــــه پر حادثــه حاضــــر باشم
حکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی و
من بــه دنبال تو یک عمر مسافــــر باشـــم
تو پری باشـــی و تا آن سوی دریا بروی
من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم
قسمت این بود، چرا از تو شکایت بکنم؟
یا در این قصـــه بــــه دنبال مقصر باشم؟
شاید این گونه خدا خواست مرا زجر دهد
تا برازنده اســــم خوش شاعـــر باشـــــم
شاید ابلیس تو را شیطنت آموخت که من
در پس پرده ایمان بــــه تــــو کافـــر باشـم
دردم این است که باید پس از این قسمت ها
سال هــــا منتــظـر قسمت آخـــــر باشــــــم
"غلامرضا طریقی"
** غلامرضا طریقی متولد سال 1356 زنجان کار شعر از سال ۱۳۷۴ با راهنمایی های «حسین منزوی » آغاز کرد.
گاهی وقت ها
دلت می خواهد با یکی مهربان باشی
دوستش بداری
وَ برایش چای بریزی
گاهی وقت ها
دلت می خواهد یکی را صدا کنی
بگویی سلام
می آیی قدم بزنیم ؟
گاهی وقت ها
دلت می خواهد یکی را ببینی
شب بروی خانه بنشینی
فکر کنی
وَ کمی هم بنویسی
گاهی وقت ها
آدم چه چیزهایِ ساده ای را
ندارد
"افشین صالحی"
مترجم : بهنود فرازمند
** ازدمیر آصف (متولد ۱۱ ژوئن ۱۹۲۳ در آنکارا -وفات ۲۸ ژانویه ۱۹۸۱ در استانبول) شاعر ترکیهای دوره جمهوریت محسوب میشود.