چنان در قحط ِ آیینم چنان در قحط ِ ایمانم

چنان در قحط ِ آیینم چنان در قحط ِ ایمانم 

مگر در فُرم ها یادم بیندازی مسلمانم ...

یاسر قنبرلو 

این منم ...

این منم شیرِ زخم خورده ی جنگ

پسر ِ سر نداده ی سردار!

آنکه از چشم ِ خواهرش بی دین

وانکه از چشم هـمـسـرش دیندار

مثل یک خرس تا شفق در خواب

مثل یک جغد تا فلق بیدار

این منم یک نتیجه ی غمگین

حاصل درد ضرب در مادر

رو به رو هیچ ، پشت سـر امّـا

عده ای کوه عده ای خنجر !

من همانم که از گذشته ی من

بگذری بهتر است ... پس بُگـذر !

این منم گوشه ی جهانی که 

بی قضاوت نشسته ام در حصر

عده ای با اثاث در کوچه

عده ای بی اساس داخل ِ قصر !

به کتابت پناه آوردم

شاید آرام تر شوم .... .

والعصر ...

یاسر قنبرلو 

از کتاب ندیده بانی 

انتشارات فصل پنجم

سایر اشعار : یاسر قنبرلو

آری برو! برو! برو با دیگران ولی

آری برو! برو! برو با دیگران ولی

هرگز مرا مقایسه با دیگران نکن !

"یاسر قنبرلو"

این کشور و آن کشور و سی روز مهم نیست

این کشور و آن کشور و سی روز مهم نیست 

هرجا که تو رؤیت بشوی عید همان جاست

.

.

"یاسر قنبرلو"

گرچه بیزارم از آن هَمبَستر ِ بازاری اش

گرچه بیزارم از آن هَمبَستر ِ بازاری اش 

آرزو دارم بماند بر سر ِ دلداری اش 

اشک می ریزم ولی شادم که می ریزد رقیب 

اشک های جاری ام را در حساب ِ جاری اش! 

کاش کمتر باشم از او در تمام عمر خویش 

تا نبیند ضربه از خود بیشتر پنداری اش 

من که خود صد داستان در سینه دارم ، خسته ام

خسته ام از عشق از این قصه ی تکراری اش 

تیشه را انداختم...از کوه برگشتم به شهر

دلقکی گشتم که مشهور است شیرین کاری اش!

"یاسر قنبرلو"