ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو
جان نباشد جز خبر در آزمون
هر که را افزون خبر جانش فزون
نان پاره ز من بستان ، جان پاره نخواهد شد
آواره عشق ما ، آواره نخواهد شد
آن را که منم خرقه ، عریان نشود هرگز
وان را که منم چاره ، بیچاره نخواهد شد
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچه کز غم هجران تو بر جان من است
"مولانا"
اى مه عید روى تو ، اى شب قدر موى تو
چون برسم بجوى تو پاک شود پلید من
"مولانا"
روا شود همه حاجات خلق در شب قدر
که قدر، از چو تو بدرى بیافت آن اعزاز
همه تویى و وراى همه دگر چه بود
که تا خیال درآید کسى تو را انباز...
"مولانا"
امشب عجبست اى جان گر خواب رهى یابد
وان چشم کجا خسپد کو چون تو شهى یابد
اى عاشق خوش مذهب زنهار مخسب امشب
کان یار بهانه جو بر تو گنهى یابد
من بنده آن عاشق کو نر بود و صادق
کز چستى و شبخیزى از مه کلهى یابد
در خدمت شه باشد شب همره مه باشد
تا از ملاء اعلا چون مه سپهى یابد
بر زلف شب آن غازى چون دلو رسن بازى
آموخت که یوسف را در قعر چهى یابد
آن اشتر بیچاره نومید شدست از جو
می گردد در خرمن تا مشت کهى یابد
بالش چو نمی یابد از اطلس روى تو
باشد ز شب قدرت سال سی هى یابد
زان نعل تو در آتش کردند در این سودا
تا هر دل سودایى در خود شرهى یابد
امشب شب قدر آمد خامش شو و خدمت کن
تا هر دل اللهى ز الله ولى یابد
اندر پى خورشیدش شب رو پى امیدش
تا ماه بلند تو با مه شبهى یابد
"مولانا"