رنگ دنیا را گرفتم ، از خودم شرمنده ام
شیشه ی عطرم ولی از بوی بد آکنده ام
کم نخواهد کرد اشکم چیزی از بار گناه
من که خود آگاهم از سنگینی پرونده ام
دشمنی حاجت روا شد ، ای بخُشکد اشک من
دوستی رنجیده شد، ای وا بماند خنده ام
بازگشتم تا ببندی بال هایم را به شوق
بارالها ! باز کن در را به رویم ... بنده ام !
"علیرضا بدیع"
بر در شاهم گدایى نکته اى در کار کرد
گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود
رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر دامن ساقى سیمین ساق بود
در شب قدر ار صبوحى کرده ام عیبم مکن
سرخوش آمد یار و جامى بر کنار طاق بود
"حافظ"