اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

باید شبی به قبله ی حاجات رو کنم

باید شبی به قبله ی حاجات رو کنم 

تا از خدای خویش تو را آرزو کنم


کارم رسیده است به جایی که روز و شب

در عالم مجاز تو را جستجو کنم


کندوی تازه ی منی و تا بنوشمت

باید به نیش اینهمه زنبور خو کنم


آنان که پیش ازین به مصاف تو رفته اند

گفتند در طواف تو با خون وضو کنم


چون کوزه گر سبو کند از کاسه ی سرم

بگذار پیش از آن سر خود در سبو کنم


چندان عجیب نیست که از رشک بشکند

آن دم که با تو آینه را روبرو کنم


دنیا به دل شکستگی ام حکم داده است

باید برای او ورقی تازه رو کنم


علیرضا بدیع

با استکان قهوه عوض کن دوات را

با استکان قهوه عوض کن دوات را

بنویس توی دفتر من چشم هات را

 

بر روزهای مرده تقویم خط بزن

وا کن تمام پنجره های حیات را

 

خواننده ی کتیبه ی چشم و لبت منم

پر رنگ کن بخاطر من این نکات را

 

ما را فقط به خاطر هم آفریده اند

آن گونه که خواجه و شاخ نبات را

 

نام تو با نسیم نشابور می رود

تا از غبار غم بتکاند هرات را

 

یک لحظه رو به معبد بودائیان بایست!

از نو بدل به بتکده کن سومنات را

 

حالا بایست! دور و برت را نگاه کن

تسخیر کرده ای همه کائنات را

 

تا پلک می زنی، همه گمراه می شوند

بر روی ما مبند کتاب نجات را …


علیرضا بدیع


از شبیخون تو دارم یادگاری بعد تو

از شبیخون تو دارم یادگاری بعد تو

در دل من دانه شد باغ اناری بعد تو


هیچکس فنجان اوقات مرا شیرین نکرد

چای خوردم با زنان بی شماری بعد تو


رفتی و مثل پلی متروکه در خود ریختم

رد شده از استخوان هایم قطاری بعد تو


ای که روزی سر به روی شانه هایم داشتی

می برم بر شانه ام سنگ مزاری بعد تو


علیرضا بدیع

در سرزمین من زنی از جنس آه نیست

در سرزمین من زنی از جنس آه نیست 

این یک حقیقت است که در برکه ماه نیست

 

این یک حقیقت است که در هفت شهر عشق

دیگر دلی برای سفر رو به راه نیست

 

راندند مردم از دل پر کینه، عشق را 

گفتند: جای مست در این خانقاه نیست

 

دنیا بدون عشق چه دنیای مضحکی‌ست 

شطرنج مسخره‌ست زمانی که شاه نیست

 

زن یک پرنده است که در عصر احتمال

گاهی میان پنجره‌ها هست و گاه نیست

 

افسرده می‌شوی اگر ای دوست حس کنی

جز میله‌های سرد قفس تکیه گاه نیست

 

در عشق آن که یکسره دل باخت، برده است

در این قمار صحبتی از اشتباه نیست

 

فردا که گسترند ترازوی داد را، 

آن‌جا که کوه بیشتر از پرّ کاه نیست، 

 

سودابه روسپید و سیاووش روسفید

در رستخیز عشق کسی روسیاه نیست


علیرضا بدیع


منتشر شده در : اشعار علیرضا بدیع

رنگ دنیا را گرفتم ، از خودم شرمنده ام

رنگ دنیا را گرفتم ، از خودم شرمنده ام 

شیشه ی عطرم ولی از بوی بد آکنده ام  


کم نخواهد کرد اشکم چیزی از بار گناه 

من که خود آگاهم از سنگینی پرونده ام  


دشمنی حاجت روا شد ، ای بخُشکد اشک من 

دوستی رنجیده شد، ای وا بماند خنده ام  


بازگشتم تا ببندی بال هایم را به شوق 

بارالها ! باز کن در را به رویم ... بنده ام !


"علیرضا بدیع"


آورده است چشم سیاهت یقین به من

آورده است چشم سیاهت یقین به من

هم آفرین به چشم تو هم آفرین به من


من ناگزیر سوختنم چون که زل زده ست 

خورشید تیز چشم تو با ذره بین به من


بر سینه ام گذار سرت را که حس کنم 

نازل شده ست سوره ای از کفر و دین به من


یاران راستین مرا میدهد نشان 

این مارهای سرزده از آستین به من


تا دست من به حلقه ی زلفت مزین است

انگار داده است سلیمان نگین به من


محدوده ی قلمرو من چین زلف توست 

از عرش به فرش رسیده ست این به من


جغرافیای کوچک من بازوان توست 

ای کاش تنگ تر شود این سرزمین به من...


"علیرضا بدیع"

از مجموعه ی از پنجره های بی پرنده

انتشارات فصل پنجم


همیشه داشته ای شهد و شوکران بر لب

همیشه داشته ای شهد و شوکران بر لب

ز نیش و نوش هم این داری و هم آن بر لب

سبو که دست تو باشد، سیاه مست شویم

بدون این که گذاریم استکان بر لب 

چه راز داشت وجودت؟ که بعد ازین همه سال

هنوز مانده سرانگشت قدسیان بر لب

نشان قافله ی مشک و سرمه بر مژگان

نشانه های شبیخون کاروان بر لب

کجاست موعد موعود پس؟ که دلبر من

کشیده است برایم خط و نشان بر لب

بهار رد شد و ناکام ماندم از گلزار

لبم به جان نرسید و رسید جان بر لب


"علیرضا بدیع" 

از کتاب  پنجره های بی پرنده


آن چشم مست راه دلم را شبانه زد

آن چشم مست راه دلم را شبانه زد

این دزد تازه کار به دیوانه خانه زد 

ایزد برای خلق زنخدان این پری

با سیب‌های نوبر شیراز چانه زد 

انداخت شاعران قسم خورده را به بند

زلفت که لاف سلطنت عادلانه زد 

گیسوی پر شکنج تو در آن شکنجه گاه

هشتاد ضربه بر تن من تازیانه زد 

چشم تو و زبان من اینک ربوده‌اند

از هر که گوی حسن و غزل در میانه زد 

بیهوده نیست شعر نوین با حضور ما

با دست رد به هر گل و بلبل نشانه زد 

آن پشت چشم، پیش تو نازک نموده بود

این پیش من دم از غزل عاشقانه زد 

از ذهن من گذشت همین چند لحظه پیش

این بوسه‌ای که بر یقه‌ی تو جوانه زد


"علیرضابدیع"


ترسم که در سماع روم از دعای دست

قرآن به سر گرفتم و گفتم: سلام عشق!

یعنی به جز حریم تو بر من حرام عشق

 

ترسم که در سماع روم از دعای دست

آن جا که قبله گاه تو باشی، امام: عشق!

 

با خون وضو بگیر و دو رکعت غزل بخوان

آن دم که اذن می دهد از روی بام عشق

 

از رکعت نخست درافتاده ام به شک

در سجده کفر گفته ام و در قیام عشق

 

سی پاره ی حضور تو را چلّه بسته ایم

قرآن به سر بگیر و بگو: والسّلام عشق!


"علیرضا بدیع"

 

شبانه رد شدم از مرزهای تن‌پوشت

شبانه رد شدم از مرزهای تن‌پوشت
به من اقامت دائم بده در آغوشت

سیاه بخت تر از موی سر‌به‌زیر تو باد
هر‌آن کسی که سرش را نهاد بر دوشت

شبی ببوس در آیینه طلعت خود را
که بیم روز مبادا شود فراموشت

زمان خلق تو آهو بریده نافت را
دو مرغ عشق اذان گفته‌اند در گوشت

دلی که می‌شکنی از کسان حلالت باد
به شیشه خون‌جگرها که می‌کنی، نوشت!

به خواب می‌روی و چشم عالمی نگران
غمی‌ست منتظران را چراغ خاموشت

شهید اول این بوسه‌ها منم، برخیز
نشان بزن به لب آخرین کفن پوشت
 
"علیرضا بدیع"