فدای آن کمان های به هم پیوسته ات، هر یک
جدا دخل مرا می آورد پیوند لازم نیست
"بهمن صباغ زاده"
شاعر تویی و هر غزلم طعمِ لب توست
بگذار شود فاش برای همه رازم ...
"شهراد میدری"
عاشقی چیست به جز شادی و مهر و غم و قهر ؟!
نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد
"فاضل نظری"
دهانم
پر از دوست داشتنت بود
دَم نزدم
تا خودت را
زیر درخت زندگی ام برسانی
من
پرنده ای منتظر بودم
که سال های سال
نُت آوازش را
به نوکش گرفت.
"محسن حسینخانی"
گاه بیان احساسات
دشوار است
ولی می خواهم بدانی
که تا چه حد دوستت دارم
صبح هنگام که چشم می گشایم
و تو را در کنار خود می بینم
از با تو بودن
شادمان می شوم
به تو احترام می گذارم
تو را تحسین می کنم
با تمام وجود دوستت دارم
هر روز صبح
که چشم می گشایم
و تو را در کنار خود می بینم
می دانم هر چه پیش آید
اهمیتی ندارد
آن روز،روز خوبی خواهد بود
"سوزان پولیس شوتز"
از کتاب سرخ به رنگ عشق
ترجمه: رویا پرتوی
پرم از شوق آغوش تو و ... بد می شود اما
تو را بوسیدن و... نقض نجابت می شود اما
تمام روز می خواهم فراموشش کنم افسوس
خیالش دم به دم از خاطرم رد می شود اما
اوایل گاه گاهی بود این طغیان آتشناک
اخیرا لعنتی یکریز و ممتد می شود اما
خیال بوسه ات صد بار تا حالا مرا می کشت
هوای بار دیگر دیدنت سد می شود اما
دلم روزی هزاران بار توبه می کند از عشق
شب از افسون گیسوی تو مرتد می شود اما
زدم فالی که آغوشت پناهم می شو آیا
بنازم خواجه حافظ را خوش آمد می شود اما...!
"کمال الدین علاالدینی شور مستی"
شبی دست از سرم بدار و سر بر شانه ام بگذار
بکش بر سینه این دیوانه ی حالی به حالی را
"اصغر معاذی"
گیرم که مضطرب شده ای، غم گرفتهای
دست مرا چه خوب ، که محکم گرفتهای
به به چه گونه های تر ِ دلبرانهای
گلبرگ های قرمز شبنم گرفتهای
در "های وهوی" مجلس شادانه دیدمت
کز کرده ای و نوحه ی نو دم گرفتهای
عید آمد و لباس سیاهت عوض نشد
نوروز هم عزای محرم گرفتهای
چرخی بزن زمین و زمان زیر و رو شود
شعری بخوان، دوباره که ماتم گرفتهای
از بس برای خاطر تو گل خریده ام
حساسیت به میخک و مریم گرفتهای
عشق تو هیچ وقت نرفته است از سرم
با اینکه سالهاست به هیچم گرفتهای
گاهی اگر که عشق ترا دست کم گرفت
تقصیر توست دست مرا کم گرفتهای
"آرش شفاعی"
شود تا ظلمتم از بازی چشمت چراغانی
مرا دریاب ، ای خورشید در چشم تو زندانی !
خوش آن روز که بینم باغ خشک آرزویم را
به جادوی بهار خنده هایت می شکوفانی
بهار از رشک گل های شکر خند تو خواهد مرد
که تنها بر لب نوش تو می زیبد ، گل افشانی
شراب چشم های تو مرا خواهد گرفت از من
اگر پیمانه ای از آن به چشمانم بنوشانی
"حسین منزوی"