هرگز عاقل نشو
همیشه دیوانه بمان
مبادا بزرگ شوی
کودک بمان
در اندوه پایانی عشق
توفان باش
و این گونه بمان
مثل ذرات غبار در هوا پراکنده شو
مرگ عیب جویی می کند
با این همه عاشق باش
وقتی می میری
"عزیز نسین"
مرا که متولد کرد
مادرم
زنهای همسایه
خدای احد و واحد
نه نمی دانم مرا که متولد کرد
تنها وقتی به دنیا آمدم که چشمهای سیاه تو را
گیسوان پریشان تو را
و لبهای خندانت را دیدم
من را تو به دنیا آوردی
"نزار قبانی"
ترجمه : بابک شاکر
زخمی اگر بر قلب بنشیند،
تو، نه می توانی زخم را از قلبت واکنی،
نه می توانی قلبت را دور بیاندازی!
"زخم" تکه ای از "قلبِ" توست،
زخم
و قلبت
یکی هستند!
"محمود دولت آبادی"
از کتاب: جای خالی سلوچ / نشر چشمه
عشق آمد خویش را گم کن عزیز
قوتت را قوت مردم کن عزیز
عشق یعنی خویشتن را گم کنی
عشق یعنی خویش را گندم کنی
عشق یعنی خویشتن را نان کنی
مهربانی را چنین ارزان کنی
عشق یعنی نان ده و از دین مپرس
در مقام بخشش از آئین مپرس
هرکسی او را خدایش جان دهد
آدمی باید که او را نان دهد
ای انکه پس از ما به جهان در راهی
می دان که جهان پر است از زیبایی
زشت است اگر توُاَش پنداری زشت
زیباست گر تو باز می فرمایی
ای آنکه پس از ما به جهان میکوشی
می کوش به راه مستی و مدهوشی
فرقی نکند چه میخوری می پوشی
امّا بنگر چه باده ای می نوشی
ای آنکه پس از ما به جهان غم داری
نیکو بنگر که از چه ماتم داری
غافل شده ای از آنچه داری با خویش
در ماتم آنی که چه ها کم داری...
"مجتبی کاشانی"
یک نفر هست
که خود نیست
ولی خاطرهاش
صبح ِ هر روز
مرا سخت بغل میگیرد.
"سید صادق رمضانیان"
وقتی آغوشت
از من
آغاز می شود... هر روز
صبح را
و بهار را
و عشق را
همه...
یکجا دارم.
"نوشین جمشیدی"
شادی اگر اینگونه بسوزان جگرم را
اصلا بشکن کنج قفس بال و پرم را
صد بار پریشانی من دیدی و صد حیف
یکبارنشد تا که بگیری خبرم را
یک عمر برای تو غزل گفتم و گفتم
افسوس نخواندی و ندیدی هنرم را
در سینه بسی پیرم و فرسوده و بی جان
در چهره مبین چهره ی همچون پسرم را
وقتی که تو در خاطر من حک شدی آخر
فرقی نکند روی تو بندم نظرم را
فردا اگر ای دوست قرارست نباشی
یارب کمکم کن که نبینم سحرم را
#رضا_خادمه_مولوی
سیه چشمی، به کار عشق استاد،
به من درس محبت یاد می داد!
مرا از یاد برد آخر، ولی من
بجز او، عالمی را بردم از یاد!
"فریدون مشیری"