نفس نفس به درونت بکش هوایم را
و پر کن از نفست ذره ذره هایم را
نسیم باش و به بازی بگیر چون پر قوشبانه، گیسوی بر شانه ها رهایم را
اگر همیشه مرا بیم سرنگون شدن استتو کج گذاشته ای خشت ابتدایم را
زنی به میل خودت آفریده ای از منخودت به هم زده ای نظم آشیانم را
فرشتگان مقرب هنوز حیرانندتورا به سجده در آیند یا خدایم را
من اختراع توام ، ثبت کن مرا که خداکنار رفت و پذیرفت ادعایم را
به اسم شهر تو تغییر می دهد یک روزشناسنامه من، اسم روستایم را
شغال های بیابان تمام شب تا صبحمدام زوزه کشیدند رد پایم را
برای آن که بدانند من ازآن توامبه بوسه مُهر بزن بین شانه هایم را"پانته آ صفائی"