گرچه هنگام سفر جاده ها جانکاهند
روی نقشه همه ی فاصله ها کوتاهند
فاصله بین من و شهر شما یک وجب است
نقشه ها وقتی از این فاصله ها می کاهند
غلامرضا طریقی
اشکی که روی گونه ی ما خط کشیده است
خون مقطری ست که رنگش پریده است
هر اشک ما چکیده ی صدها شکایت است
امشب ببین چقدر شکایت چکیده است
قلب من و تو گنبد سرخی است که در آن
روح رحیم حضرت عشق آرمیده است
مقرون به صرفه نیست که عاشق شویم چون
دوران اوج عشق به پایان رسیده است
اینجا مشخص است که گنجشک چند بار
از لانه اش بدون مجوز پریده است
حتی مشخص است کجا و چگونه شمع
پروانه را شبانه به آتش کشیده است
در شهر ما بهارِ پر از گل رباعی است
پاییز مثنوی ست ، زمستان قصیده است
من شاعر قصیده ام اما دو خط کج
با پنبه ای سر سخنم را بریده است
طبق مقررات غزل گفته ام ولی
حرفی غریبه بین حروفم خزیده است
شاعر پس از تحمل تبعید در وطن
بنیانگذار دولتِ قدرت ندیده است
کدام چشم بد آیا.... کدام دست شکست؟
دوباره شیشه ی ما را کدام مست شکست؟
هزار تُنگ به هم آمدیم، شد دریا
بلند همت ما را کدام پست شکست؟
همیشه در پس پرده دو چشم پنهان است
چه غم از اینکه در این سو هرآنچه هست شکست؟
چه ساده لوح کسی که به موج پشت کند
به روی باد دری را هر آنکه بست شکست
خلاف منطق معمولتان در این قصه
بت این چنین سرِپا ماند و بت پرست شکست
دل من آینه سان غرق در تجلی بود
به محض اینکه غباری بر او نشست شکست
کدام چشم بد آیا؟ کدام دست شکست؟
دوباره شیشه ی ما را کدام مست شکست؟
هزار تُنگ به هم آمدیم، شد دریا
بلند همت ما را کدام پست شکست؟
همیشه در پس پرده دو چشم پنهان است
چه غم از اینکه در این سو هر آنچه هست شکست؟
چه ساده لوح کسی که به موج پشت کند
به روی باد دری را هر آنکه بست شکست
خلاف منطق معمولتان در این قصه
بت این چنین سرِپا ماند و بت پرست شکست
دل من آینه سان غرق در تجلی بود
به محض اینکه غباری بر او نشست شکست
غلامرضا طریقی
سایر اشعار : غلامرضا طریقی
با یاد شانه های تو سر آفریده است
ایزد چه قدر شانه به سر آفریده است
معجون سرنوشت مرا با سرشت تو
بی شک به شکل شیر و شکر آفریده است
پای مرا برای دویدن به سوی تو
پای تو را برای سفر آفریده است
لبخند را به روی لبانت چه پایدار
اخم تو را چه زودگذر آفریده است
هر چیز را که یک سر سوزن شبیه توست
خوب آفریده است ـ اگر آفریده است ـ
تا چشم شور بر تو نیفتد هر آینه
آیینه را بدون نظر آفریده است
چون قید ریشه مانع پرواز می شود
پروانه را بدون پدر آفریده است
می خواست کوره در دل انسان بنا کند
مقدور چون نبود، جگر آفریده است
غیر از تحمل سر پر شور دوست نیست
باری که روی شانه هر آفریده است
غلامرضا طریقی
سایر اشعار : غلامرضا طریقی
می خواستم کنار تو باشم ولی نشد
پیکی به افتخار تو باشم ولی نشد
می خواستم به حکم دل خود ورق ورق
بازنده ی قمار تو باشم ولی نشد
می خواستم به واسطه ی اشکهای خویش
یک چشمه از بهار تو باشم ولی نشد
حاضر شدم به شکل دو دستت درآیم و
دائم در اختیار تو باشم ولی نشد
وقتی که خسته می شوم از شهر بی حدود
زندانی حصار تو باشم ولی نشد
باران مهر باشی و من چون کویر لوت
عمری در انتظار تو باشم ولی نشد
بعد از هزار و یک « نشد» از یاس خواستم
خیام روزگار تو باشم .. ولی نشد
"غلامرضا طریقی"