اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

ایران من! ای خاک همایون من، ایران

ایران من! ای خاک همایون من، ایران
ای عشق تو آمیخته با خون من، ایران!
ای منبع الهام من! ای شور تو جاری
در شعر تر و نغمه ی موزون من ایران!

ای همّت مردان تو، چون نام بلندت
همتای دماوندت و همسنگ سهندت
روزی که تو آهنگ شکارت به سر افتاد
شیر فلک آمد چو اسیری به کمندت

ایران! خزرت زنده و پر همهمه باشد
کارون تو زاینده و پر زمزمه باشد
تا عرصه ی نام است جهان، ناموران را
زانِ تو سرافرازترین همه باشد

افکنده شد آن کس که سرافکنده تو را خواست
شرمنده شد آن خصم که شرمنده تو را خواست
خود، بنده ی فرهنگ درخشان تو آمد
آن قوم که از روی طمع، بنده تو را خواست

ایران من! آفاق تو را زیر نگین باد
خورشید جهان تاب تو تابنده ترین باد
تو صخره ی صمّایی و موج اند حوادث
تا بوده چنین بوده و تا هست چنین باد

حسین منزوی

وقتی تو نیستی

...

وقتی تو نیستی
شادی کلام نامفهومی است
و دوستت می دارم رازی است
که در میان حنجره ام دق می کند
وقتی تو نیستی من فکر می کنم تو
آنقدر مهربانی
که توپ های کوچک بازی
تصویرهای صامت دیوار
و اجتماع شیشه های فنجان ها، حتی
از دوری تو رنج می برند
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟
اینجا که ساعت و آیینه و هوا به تو معتادند
و انعکاس لهجه شیرینت
هر لحظه زیر سقف شیفتگی هایم می پیچد!

...


حسین منزوی



ای بوسه ات شراب و ، از هر شراب خوش تر

ای بوسه ات شراب و ، از هر شراب خوش تر
ساقی اگر تو باشی ، حالم خراب خوش تر

بی تو چه زندگانی ؟ گر خود همه جوانی
ای با تو پیر گشتن ، از هر شباب خوش تر

جز طرح چشم مستت ، بر صفحه ی امیدم
خطی اگر کشیدم ، نقش بر آب خوش تر

خورشید گو نخندد ، صبحی تتق نبندد
ای برق خنده هایت ، از آفتاب خوش تر

هر فصل از آن جهانی است ، هر برگ داستانی
ای دفتر تن تو ، از هر کتاب خوش تر

چون پرسم از پناهی ، پشتی و تکیه گاهی
آغوش مهربانت ، از هر جواب خوش تر

خامش نشسته شعرم ، در پیش دیدگانت
ای شیوه ی نگاهت ، از شعر ناب خوش تر

حسین منزوی


الا که از همگانت عزیزتر دارم

الا که از همگانت عزیزتر دارم

شکسته باد دلم، گر دل از تو بردارم

 

اگر چه دشمن جان منی، نمی دانم

چرا ز دوست ترت نیز، دوست تر دارم

 

بورز عشق و تحاشی مکن که با خبری

تو نیز از دل من ، کز دلت خبر دارم

 

قسم به چشم تو، که کور باد چشمانم

اگر به غیر تو با دیگری نظر دارم

 

کدام دلبری؟ آخر به سینه، غیر دلی

که برده ای تو؟ دل دیگری مگر دارم؟

 

برای آمدنم آن چه دیگران دانند

بهانه ای است که من مقصدی دگر دارم

 

دلم به سوی تو پر می زند که می آیم

به شوق توست که آهنگ این سفر دارم

 

اگر به عشق هواداری ام کنی وقت است

که صبر کرده ام و نوبت ظفر دارم


حسین  منزوی


تمام نام های جهان باتوست

بی هیچ نام
می آیی
اما تمام نام های جهان باتوست
وقت غروب نامت
دلتنگی ست
وقتی شبانه چون روحی عریان می آیی
نام تو وسوسه است
زیر درخت سیب نامت
حواست
و چون به ناگزیر
با اولین نفس که سحر می زند
می گریزی
نام گریزناکت
رویاست

حسین منزوی


نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست

نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست
عشق را همواره با دیوانگی پیوند هاست

شاید اینها امتحان ماست با دستور عشق
ورنه هرگز رنجش معشوق را عاشق نخواست

چند می گویی که  از من شکوه ها داری به دل ؟
لب که بگشایم مرا  هم با تو چندان  ماجراست

عشق را ای یار با معیار بی دردی مسنج
علت عاشق طبیب من ، ز علت ها جداست

با غبار راه معشوق است راز آفتاب
خاک پای دوست در چشمان عاشق توتیاست

جذبه از عشق است و با او بر نتابد هیچ کس
هر چه تو آهن دلی او بیشتر آهنرباست

خود در این خانه نمی خواند کسی خط خرد
تا در این شهریم آری شهریاری عشق راست

عشق اگر گوید به می سجاده رنگین کن ، بکن
تا در این شهریم ، آری شهریاری عشق راست

عشق یعنی زخمه ای از تیشه و سازی ز سنگ
کز طنینش تا همیشه بیستون غرق صداست 

حسین منزوی


ای رفیق ِ همیشه ی تیشه !

بشنو اکنون که زیر زخم تبر

این درخت جوان ، چه می گوید :

هر نهالی که بر کنند ،

به جاش

جنگلی سرکشیده ، می روید

های جلاد سروهای جوان !

ای رفیق ِ همیشه ی تیشه !

باش تا برکنیم ات  از ریشه !

 

حسین منزوی


سایر اشعار : حسین منزوی

از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بی زاریم

از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بی زاریم

نه طاقت خاموشی ، نه تاب سخن داریم


آوار پریشانی ست ، رو سوی چه بگریزیم ؟

هنگامه ی حیرانی ست ، خود را به که بسپاریم ؟


تشویش هزار « آیا » وسواس هزار « اما »

کوریم و نمی بینیم ، ورنه همه بیماریم


دوران شکوه باغ ، از خاطرمان رفته است

امروز که صف در صف ، خشکیده و بی باریم


دردا که هدر دادیم ، آن ذات گرامی را

تیغیم و نمی بُرّیم ، ابریم و نمی باریم


ما خویش ندانستیم ، بیداری مان از خواب

گفتند که بیدارید ، گفتیم که بیداریم !


من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته

امّید رهایی نیست ، وقتی همه دیواریم


حسین منزوی


منتشر شده در : اشعار حسین منزوی

لبت صریح ترین آیه ی شکوفایی است

لبت صریح ترین آیه ی شکوفایی است
و چشم هایت ، شعر سیاه گویایی است
چه چیز داری با خویشتن که دیدارت
چو قلّه های مه آلود ، محو و رؤیایی است
چگونه وصف کنم هیأت غریب تو را
که در کمال ظرافت ، کمال والایی است
تو از معابد مشرق زمین عظیم تری
کنون شکوه تو و بُهت من تماشایی است
در آسمانه ی دریای دیدگان تو ، شرم
گشوده بال تر از مرغکان دریایی است
شمیم وحشی گیسوی کولی ات نازم
که خواب ناک تر از عطرهای صحرایی است
مجال بوسه به لب های خویشتن بدهیم
که این بلیغ ترین مبحث شناسایی است
نمی شود به فراموشی ات سپرد و گذشت
چنین که یاد تو زودآشنا و هر جایی است
تو ــ باری ــ اینک از اوج بی نیازی خود
که چون غریبی من مبهم و مُعمّایی است
پناه غربت غمناک دست هایی باش
که دردناک ترین ، ساقه های تنهایی است

"حسین منزوی"

*نخستین غزلی که از من چاپ شد ( منظورم غزل در حال و هوای تازه است که راهی در غزل امروز گشود ) این غزل بود . در مجله ی فردوسی ، سال 47 ــ شماره اش را به یاد ندارم ! ــ این غزل بعد ها و به فاصله سه ــ چهار ماه ، مورد استقبال دوستان ! قرار گرفت و شاید بتوانم نزدیک به صد غزل را که در اقتفای مستقیم یا غیر مستقیم این غزل سروده شده بود ، به یاد بیاورم . ارزش این غزل چه به عنوان نقطه عطفی در غزل های این شاعر و چه به عنوان عنصری مؤثر در شاعران دیگر ، می تواند هم چنان محفوظ بماند .