اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

آخر به من بگو که تو طاقت می آوری

آخر به من بگو که تو طاقت می آوری
تو دل به من ببندی و من دل به دیگری؟

ما تکه های گمشده ی پیکر همیم
آیا رواست بر تن خود این ستمگری؟

آیا رواست چهره بپوشانی از خودت
از این و آن بنا بگذاری به دلبری

زیباترین صنوبر باغی ولی چه سود
بر شانه ی تو لانه ندارد کبوتری

ای بی نیاز کرده جوانسالی ات مرا
از شاخه های سبز درخت تناوری

من هیچ وقت از تو گریزی نداشتم
تن داده ام به عاقبت گریه آوری

تنها تویی که بر دل من حکم می کنی
جای تو را چگونه ببخشم به دیگری؟ 

شیرین خسروی

نه رقص بی اراده ی چین های دامنم

نه رقص بی اراده ی چین های دامنم
نه رد بوسه ای که به جا مانده بر تنم


نه تاج گل، نه تور، نه پیراهن سفید
نه رنگ تازه ای که به موهام می زنم


چیزی به جز خیال تو باعث نمی شود
گاهی به یاد داشته باشم که یک زنم


وقتی که هستی و شب و روزم پراز غم است
وقتی تو را نداشته باشم چه می کنم ! ؟


ای بادها! چگونه به من یاد می دهید
این خانه را به عطر تن او بیآکنم؟


ای ابرها که روی سرش چتر می شوید
از روشنایی تن او دل نمی کنم
#
گاهی بتاب طعم دهانم عوض شود
لیموی باغ میوه ی خاموش و روشنم!


"شیرین خسروی"


با همان ترسی که وقتی دسته ای از سارها

با همان ترسی که وقتی دسته ای از سارها
ناگهان پر می کشند از گوشه ی دیوارها...


با همان ترسی که وقتی بچه خرگوشی سپید 
می گریزد از لب و دندان تیز مارها


با همان زخم و جراحت ها که شیر خسته ای 
بر تنش جا مانده است از صحنه ی پیکارها

می روم سر می گذارم بر کویر و کوه و دشت
می روم گم می شوم در دامن شن زارها

آه دیدی! خاطراتم را چطور از ریشه کند 
دست و بازویی که پیشش مرده بودم بارها

کار و بار شعرت از اندوه من رونق گرفت
سکه ی نام تو بالا رفت در بازارها !

تک تک سلول هایم هر یک از رگ های من
ملتهب بودند در جریان آن دیدار ها...

می روی بعد از هزاران سال پیدا می شوی
با فسیل استخوان های زنی در غارها

"شیرین خسروی"