نه رقص بی اراده ی چین های دامنم
نه رد بوسه ای که به جا مانده بر تنم
نه تاج گل، نه تور، نه پیراهن سفید
نه رنگ تازه ای که به موهام می زنم
چیزی به جز خیال تو باعث نمی شود
گاهی به یاد داشته باشم که یک زنم
وقتی که هستی و شب و روزم پراز غم است
وقتی تو را نداشته باشم چه می کنم ! ؟
ای بادها! چگونه به من یاد می دهید
این خانه را به عطر تن او بیآکنم؟
ای ابرها که روی سرش چتر می شوید
از روشنایی تن او دل نمی کنم
#
گاهی بتاب طعم دهانم عوض شود
لیموی باغ میوه ی خاموش و روشنم!