آخر به من بگو که تو طاقت می آوری
تو دل به من ببندی و من دل به دیگری؟
ما تکه های گمشده ی پیکر همیم
آیا رواست بر تن خود این ستمگری؟
آیا رواست چهره بپوشانی از خودت
از این و آن بنا بگذاری به دلبری
زیباترین صنوبر باغی ولی چه سود
بر شانه ی تو لانه ندارد کبوتری
ای بی نیاز کرده جوانسالی ات مرا
از شاخه های سبز درخت تناوری
من هیچ وقت از تو گریزی نداشتم
تن داده ام به عاقبت گریه آوری
تنها تویی که بر دل من حکم می کنی
جای تو را چگونه ببخشم به دیگری؟
شیرین خسروی