باور نداشتم که زنی بتواند
شهری را بسازد و به آن
آفتاب و دریا ببخشد و تمدن.
دارم از یک شهر حرف می زنم!
تو سرزمین منی!
صورت و دست های کوچکت،
صدایت،
من آنجا متولد شده ام
و همانجا می میرم!
"نزار قبانی"
من
پرنده ای فراموشکارم
که آوازهای خوبی میخوانم
هربار که فراموش میکنم با پرهایم
چه کاردستیهای قشنگی ساخته اند
و هر بار که فراموش میکنم
چه چیزهایی را فراموش کردهام
"لیلا کردبچه"
دوستت نمی داشتم، چه می کردم؟
دنیا
برای ادامه ی زندگی
توجیه عاشقانه ای می خواست.
"لیلا کردبچه"
چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما
همیشه منتظریم و کسی نمی آید
.
"حمید مصدق"
تو لیلی نیستی
من اما
مجنون حرف هات می شوم
دیوانه ی دست هات
مبهوت خنده هات
گل قشنگم
شیرین نیستی
ولی من
صخره های شب را
آنقدر می تراشم
تا خورشیدم طلوع کند
و تو
در آغوشم بخندی.
"عباس معروفی"
گناهانم را دوست دارم!
بیشتر از تمام کار های خوبی که کرده ام،
می دانی چرا؟
آنها واقعی ترین انتخاب های من هستند.
"سید علی صالحی"
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻟﺐ ﻫﺎﺕ
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩﻩ؟
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ
ﺩﻟﺘﻨﮓ "ﺗـــﻮ" ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯼ
ﺗﺎ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ؟
یکبار ﺑﺨﻮﺍﺏ،
ﺟﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﻨﺸﯿﻦ ﻭ
ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺁﺭﺍﻣﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ...
"ﻋﺒﺎﺱ ﻣﻌﺮﻭﻓﯽ"
ﺩﺭ ﺁﻏـــــــوش ﺑﮕﯿﺮم
ﭼﻮﻥ ﭘﯿﺮﺍﻫﻨﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻢ ﺭﺍ
ﻭ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻬﺎﺭ ﺭﺍ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻓﺼﻞ ﻫﺎ ﺩﻭﺭﯼ ...
"هانی محمدی"
تو مرا به عصر حجر برمی گردانی
زمانی که آدم
چای را
با خنده حوا شیرین می کرد.
"احسان پرسا"