زندگی قافیه شعر من است
شعر من وصف دل آرایی توست
در ازل شاید این
سرنوشت من بود
می سرایم به امیدی که تو خوانی
ور نه
آخرین مصرع من
قافیهاش ، مردن بود
حمید مصدق
امشب صفای گریه ی من ،
سیلاب ِ ابرهای بهاران است
این گریه نیست ،
ریزش ِ باران است
آواز می دهم :
« آیا کسی مرا ،
از ساحل ِ سپیده ی شب ها صدا نزد ؟! »
حمید مصدق
چون قایق شکسته ز توفانم
ساحل مرا به خویش نمی خواند
امواج می خروشند
امواج سهمگین
آیا
کدام موج
اینک مرا چو طعمه به گرداب می دهد ؟
گرداب می ربایدم از اوج موجها
در کام خود گرفته مرا تاب می دهد
فریاد می کشم
آیا کدام دست
برپای این نهنگ گران بند می زند ؟
ساحل مرا به وحشت گرداب دیده است
لبخند می زند
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم،
- می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری!
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
- که مرا
زندگانی بخشد
چشم های تو به من می بخشد
شورِ عشق و مستی
و تو چون مصرعِ شعری زیبا
سطرِ برجسته ای از زندگی من هستی.
"حمید مصدق"
چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما
همیشه منتظریم و کسی نمی آید
.
"حمید مصدق"