جادهها
جایی اگر برای رفتن داشتند
غربت با پوشیدن کفشهایت آغاز نمیشد
و دستی که پشت سرت آب میریخت
جادهها را به زمین کوک نمیزد
یک روز باد
تمام آدم ها را میبرد
جادهها مثل کلاف سردرگمی دور خود میچرخند
و زمین
یک گلولهی کاموای بزرگ میشود
که هرشب برای عصر یخبندان بعد
خیالبافی میکند
"لیلا کردبچه"
از مجموعه حرفی بزرگتر از دهان پنجره
انگشتت را
هرجای نقشه خواستی بگذار
فرقی نمیکند
تنهایی من
عمیقترین جای جهان است
و انگشتان تو هیچ وقت
به عمق فاجعه پی نخواهند برد
"لیلا کردبچه"
از مجموعه حرفی بزرگتر از دهان پنجره