نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویههای غریبانه قصه پردازم
.
به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
.
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
.
خدای را مددی ای رفیق ره تا من
به کوی میکده دیگر علم برافرازم
.
خرد ز پیری من کی حساب برگیرد
که باز با صنمی طفل عشق میبازم
.
بجز صبا و شمالم نمیشناسد کس
عزیز من که به جز باد نیست دمسازم
.
هوای منزل یار آب زندگانی ماست
صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم
حافظ
کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم
که دل چه میکشد از روزگار هجرانش
حافظ
من را نگاه کن که دلم شعلهور شود
بگذار در من این هیجان بیشتر شود
قلبم هنوز زیر غزل لرزههای توست
بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود
من سعدیام اگر تو گلستان من شوی
من مولوی سماع تو برپا اگر شود
من حافظم اگر تو نگاهم کنی اگر
شیراز چشمهای تو پر شور و شر شود
«ترسم که اشک در غم ما پردهدر شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود»
آنقدر واضح است غم بی تو بودنم
اصلا بعید نیست که دنیا خبر شود
دیگر سپردهام به تو خود را که زندگی
هر گونه که تو خواستی آنگونه سر شود
"نجمه زارع"