دوست اش می دارم
چرا که می شناسم اش ،
به دوستی و یگانگی .
ــ شهر
همه بیگانگی و عداوت است . ــ
هنگامی که دستان ِ مهربان اش را به دست می گیرم
تنهایی ِ غم انگیزش را در می یابم …..
احمد شاملو
کیستی که من
این گونه
به اعتماد
نام ِ خود را
با تو می گویم
کلید ِ خانه ام را
در دست ات می گذارم
نان ِ شادی های ام را
با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم و
بر زانوی تو
این چنین آرام
به خواب می روم ؟
کیستی که من
این گونه به جد
در دیار ِ رویاهای خویش
با تو درنگ می کنم ؟
احمد شاملو
بودن
یا نبودن …
بحث در این نیست
وسوسه این است .
شراب ِ زهر آلوده به جام و
شمشیر ِ به زهر آب دیده
در کف ِ دشمن . ــ
همه چیزی
از پیش
روشن است و حساب شده
و پرده
در لحظه ی معلوم
فرو خواهد افتاد ….
احمد شاملو
اعترافی طولانی ست شب اعترافی طولانی ست
فریادی برای رهایی ست شب فریادی برای رهایی ست
و فریادی
برای بند .
شب
اعترافی طولانی ست .
اگر نخستین شب ِ زندان است
یا شام ِ واپسین
ــ تا آفتاب ِ دیگر را
در چهارراه ها فرایاد آری
یا خود به حلقه ی دارش از خاطر ببری ــ ،
فریادی بی انتهاست شب فریادی بی انتهاست
فریادی از نومیدی فریادی از امید ،
فریادی برای رهایی ست شب فریادی برای بند .
شب
فریادی طولانی ست .
احمد شاملو
ما در ظلمتایم
بدان خاطر که کسی به عشق ما نسوخت
ما تنهاییم
چرا که هرگز کسی ما را به جانب خود نخواند
عشقهای معصوم ، بیکار و بی انگیزهاند
و دوست داشتن
از سفرهای دراز تهیدست باز میگردد
دیگر
امید درودی نیست
امید نوازشی نیست
احمد شاملو
سایر اشعار : احمد شاملو